یاقدیر
آخر شب بود، تنها بودم،
پرده راهرو وسط خونه رو این روزا گرفتن که زحمت بکشن و بشورن
یاکریم الصفح
رفته بودم سلمانی برای زدن موهای سرم، بعد اصلاح قرارشد
یاناصرنا
ایستاده بودم که بارم بیاد، یهویی مطلبی به ذهنم از این تصویر خطور کرد و برای همین تصویر را کامل نگرفتم
یاناصرنا
اگه بشه میخوام مستمر از این به بعد مجددا بنویسم
لطفا برای تصویر زیر یه تفکر نوشت بنویسید، بنده هم در پست بعدی درباره تصویر مینویسم