وبلاگی گروهی

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است

زیبائیت که نمایان باشد ...

ادامه مطلب...
۱۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۵۴ ۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عباس زاده

شهـــید امــیرحــســام ذوالعــــلــــــی

شهید امیرحسام ذوالعلی
روز شهادت امام رضا (ع) عصر قسمت شد در منزل شهید امیرحسام ذوالعلی یکی از شهدای فتنه 88 حضور پیدا کنم  و از خاطرات و بیانات پدر ، مادر و برادر شهید استفاده کنم ، کلاس اول ابتدایی با این شهید بزرگوار هم کلاس بودیم ، از اون روزا خیلی گذشته و راه من با راه شهید کیلومتر ها فاصله پیدا کرده ، من کجا و شهدا کجا ... در یکی از دفتراتش برای صورتجلسه مسجد نوشته بود حاضرین خدا ، امام زمان (عج) و امیرحسام ... (هیچ کس در جلسه حاضر نشده بود) ، درخصوص نحوه شهادت و اطلاع یافتن شهادتش هم برادرش سخن گفت .. هراز گاهی توی هیئت می دیدمش .. و این روزها توی هیئت عکسش را به جایش نصب کرده اند ...
(جمع حاضر فعالین عرصه وبلاگ نویسان ارزشی بودند که البته فقط من در جمعشان جزو بی ارزشان بودم ، جمعٍ با صفا ای بود...)



لینک خبر در خبرگزاری فارس
به نقل از وبلاگ فانوس جزیره



نتیجه مشورت ها :
در این ایام درخصوص حضور و عدم حضور خیلی با خودم کلنجار رفتم و با اهلش صحبت و فصل الخطابش هم گوش کردن چندین باره سخنرانی حاج حسین یکتا در جمع وبلاگ نویسان بود که مصمم تر از قبل با خودم قرار گذاشتم که در این عرصه حضور داشته باشم ، البته "قربة الی الله" و قول قرار هایی با خودم گذاشتم که ان شاءالله رعایت کنم ...
سخنرانی حاج حسین یکتا هم ضمیمه کردم که عزیزانی که گفتن نتیجه را بهشون بگم گوش بدهند و استفاده کنند ، از عزیزی که فایل رو برام لینک کردن تشکر میکنم  :


و هم چنین سخنرانی دکتر رحیم پور ازغدی که درباره وبلاگ نویسی انجام دادن رو توصیه میکنم به گوش دادن :
۱۴ دی ۹۲ ، ۰۹:۵۲ ۹۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
عباس زاده

با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم!

یا حسین(علیه السلام) ادرکنی


رفتند کربلا  و مرا جا گذاشتند

روی دلم دوباره همه پا گذاشتند

 

تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است

گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند

 

این بار هم ز قافله جا ماندم ای دریغ

خوبان چه شد بحال خودم واگذاشتند

 

دنبال آفتابِ سرِ نیزه گم شدم

حالا دل مرا به تماشا گذاشتند

 

با دل مرا به کرب و بلا می برد حسین

سهم مرا به عهدۀ مولا گذاشتند

 

حالا اگر لیاقت آنجا نداشتم

یک کربلا برای من اینجا گذاشتند

 

آری مرا که خادم هیئت نوشته اند

دربست وقف زینب کبری گذاشتند

 

بر دیده اَبر مقتل مولا چکیده است

بر سینه مِهر حضرت زهرا گذاشتند

 

بر دل جمال حضرت مولا کشیده اند

بر جان وصال آل عبا را گذاشتند

 

آنانکه می روند سوی هیئت حسین

انگار دل به جنّت اعلا گذاشتند

 

این ساده نیست ، دل حرم الله می شود

این را به دل در عالم بالا گذاشتند

 

هرکس که اهل چلّه نشینیِ کربلاست

یک اربعین در عالم معنا گذاشتند

 

می خواستم شهید ره کربلا شوم

این وعده را دوباره به فردا گذاشتند

محمود ژولیده






اربعین نوشت :
امسال خیلی از رفقا خدا حافظی کردند ، حضوری ، تلفنی ، پیامکی ، حقیقی ، مجازی و ... ؛ بالاخره یه عدالتی هست دیگه ، به دلها نگاه میکنن ما که نه خوب بندگی کردیم و نه خوب مجلس امام حسین علیه السلام رو گرم کردیم .. به قول اوستامون ما امسال گریه کن دهه ای بودیم و بعد از دهه دیگه هیچ ... توی دهه ام به قول ایشون مثل آبکش بودیم توی مجلس تا وقتی بودیم توی مجلس استفاده میکردیم و بعدش که میومدیم بیرون مثل قبل ، خالی ، خالی  ..
هرسال که میگذره می گیم سال دیگه یه جور دیگه .. ولی باز آخرش که میشه ..

آقا! قسم به جان شما خوب میشوم !

قدری تحملم بنما خوب میشـــــــــــوم!


با این همه بدی! به ظهور شما قسم!

 با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم!


دفعه قبل خیلی توی این باغ ها نبودم ... بچه بودم .. کاش یک کربلای دیگر .. هرجور خودت میدونی ... هرجور خودت دوست داری من چیزی نمیگم .. خودت کرم کن آقا ...
۰۱ دی ۹۲ ، ۰۹:۲۳ ۱۴۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عباس زاده

هـــمــســرت را مـــنع نـــکن از ...

شهید نوشت :

ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمان ده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.

نمیدانم چرا شهید حاج مهدی زین الدین را خیلی دوست دارم ، اخلاصش چیز دیگری است ، هرگاه دلم تنگ میشود تیشرتی که نقش صورتش روی آن است را میپوشم ... رویش نوشته : میخواهم مثل او باشم ... تسکینم می دهد ...





تفکر نوشت :

از دور نگاهم افتاد به آنها ، دونفری روی صندلی مترو نشسته بودند و خیلی جدی با هم صحبت می کردند ، خانم اصلا سر و وضع مناسبی نداشت ، انگار خودش را به همه عرضه کرده بود که نگاهش کنند ... استغفرالله ، نگاهم را به زمین دوختم و راهم را ادامه دادم ...

نزدیک که شدم چون بلند صحبت می کردند می شنیدم ...

داشت نامزدش را از نگاه کردن به دیگران و برخورد با آنها و عکس گرفتن با دختر خاله ها منع می کرد ...

تفکری کردم :

گفتم جالب است خود را در معرض دید قرار می دهد و نامزدش را منع ، نقطه تعادلش را متوجه نشدم هرچه فکر کردم ...

خدایا به خودت پناه می برم ...





سیاست نوشت :

درباره ارتباط با آمریکا بنویسیم متهم به تند رو و مخالف می شویم ... ان شاءالله با گذر زمان همه چیز معلوم میشود ، توکل به خدا ..

۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۷ ۱۷۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عباس زاده

چشم هــــــا پشت ویتــــرین ...

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
سلام علیکم


اول نوشت : از پست قبل پیش قدمی کردم و سلام رو اول پست گذاشتم که در جواب کامنت ها دیگه سلام نگم .. دوستان یه وقت ناراحت نشوند 

دوم نوشت : چند وقتی است که دکتر جهت مطالعه و کامپیوتر عینک تجویز کرده و چند روزی است که تهیه شده و استفاده میشه دنبال عکسی بودم که راجع بهش بنویسم که به عکس ذیل برخورد کردم و خوشم اومد ...

23438165559386904916.jpg

سوم نوشت : چشمانم را پشت ویترینی گذاشتم نه برای کسی ، عینک را گذاشتم تا بهتر دنیای اطراف را ببینم ، تا بهتر درس بگیرم از اطراف و بهتر موعظه های تو را ببینم این مهربان هستی ، ای خدای من .. دوست ندارم حالا که چشمانم را به تعبییر خودم پشت ویترین گذاشته ام کسی جز خودت مشتاقشان شود ، دوست دارم خودت تنها مشتری چشمانم باشی و فقط تو را ببیند تا بهتر درکت کند ... به تعبیری این عینک خوش بینی است و امیدوارم بدی کسی را نبینم و فقط خوبی های اطرافیان را ببینم و خوبی ها را در ذهنم جای دهد و نقشش را بکند .. 





تفکر نوشت :

دوری از چه ؟؟

داشتم می رفتم پسرکی گونی کثیف و بزرگی روی دوش داشت و اصلا حواسش به اطراف خود نبود و به من نزدیک میشد ...

نزدیک بود که با من برخورد کند این گونی روی دوش اش ...

خودم را کنار کشیدم ...

کمی تامل و تفکر کردم :

به خودم گفتم وقتی گناه به تو نزدیک می شود چه می کنی؟ با او برخورد میکنی؟ تو خود را در معرض برخورد قرار میدهی؟ که روحت کثیف شود یا جای خالی میدهی و استغفار ...

ای وای بر من که چه بسیار برخورد ها و چه کم جای خالی دادن ها ...





سیاست نوشت :

به مناسبت روز دانشجو آقای ظریف وزیر محترم خارجه بیاناتی را ایراد کردند که بخشی از سخن ایشان از وی بعید بوده است با این زیرکی که از ایشان شنیده ایم ، آن هم برای بزرگ کردن آمریکا و ضعیف نشان دادن کشور خود ، و نیازی نیست در بخشی که شما بزرگوار تخصص ندارید یا اطلاع ندارید مطلبی را عنوان نمایید .. کسی از شما توقعی ندارد ... شما که با دیدن یک تیتر کمر درد میگیرید ما با شنیدن حرف شما کمرمان شکست ..

۱۵۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عباس زاده

شــــهیــــد هـــاشـــم کـــلــهـــر

همیشه خدا رو شکر میکنم که در چنین خانواده ای و چنین طایفه ای به دنیا اومدم که پنجاه و دو شهید تقدیم این انقلاب کرده است و البته جانبازان ، و آزاده ها که جای خود که الان در بین ما هستن و گوشه و کناری زندگی میکنن ، مثل شهید محمدحسن کلهر که یکی دو ماه پیش به خیل شهدا پیوست ، ولی هر وقت میخوام راجع به شهدای طایفه بنویسم یه حسی جلوم رو میگیره نمیدونم چرا ، شاید حس ، حس شرمندگی باشه که هنوز نتونستم کاری براشون بکنم ، شاید حس ، حسی باشه که اونجوری که میخوان نبودم و از احساس شرمندگی نمیتونم بنویسم ولی چند روز پیش یه خاطره از هاشم کلهر خوندم که برام عجیب بود این روحیه ایثارش ، تصمیم گرفتم بنویسم که دینش رو ادا کرده باشم .. و آن خاطره این است :




عباس صداقت از همرزمان شهید نقل می کنند :

چند ماه پیش از عملیات ، در اردوگاه حین آموزش پیم یک نارنجک گیر کرد و بچه ها برای جا زدن پیم آن را دست هاشم دادند . هاشم خیلی تلاش کرد تا با احتیاط پیم را سر جایش قرار دهد اما ناگهان نارنجک از دست او رها شد .. لحظات سختی بود و هاشم چند ثانیه بیشتر وقت نداشت تا پیم را جا بزند . دور تا دور هاشم هم پر از نیرو و چادر بود ، او از خود گذشتگی کرد و نارنجک را در بین دو دست و پای خود محکم قرار داده و روی نارنجک خوابید ، سپس با فریاد نیروها را به عقب راند . لحظه ای بعد با انفجار نارنجک دست راست هاشم از مچ قطع شد و از دست چپ او نیز بیش از دو انگشت باقی نماند . شکم و روده هایش نیز به شدت آسیب دید .. او را سریع به بیمارستان رساندند و چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت ... بعد از یکی دو ماه مجددا به جبهه برگشت ، آنقدر روحیه اش خوب بود که به محض ورود و با دیدن من ، آن دو انگشت را که صورت حرف وی انگلیسی بود به علامت پیروزی بالا گرفت .. هم خنده ام گرفته بود و هم شرمنده آن همه ایثار و از خود گذشتگی او شده بودم .

سرانجام در روز ششم اسفند سال 62 هاشم با سمت معاونت گردان مقداد طی عملیات خیبر در منطقه جفیر بر اثر اصابت موشک هواپیمای دشمن با بدنی تکه تکه شده به شهادت رسید .

سردار شهید هاشم کلهر، معاون فرماندهی گردان مقداد لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

سردار شهید هاشم کلهر(نفر سوم از چپ)، معاون فرماندهی گردان مقداد لشکر 27 محمد رسول الله (ص)


روز دانشجو را بر تمامی دانشجویان گرامی تبریک عرض مینمایم ...


۸۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عباس زاده