چند وقت پیش یه بنده خدائی گفت ایده نداری برای دوربین مخفی؟
گفتم والا هر چی ایده به ذهنم می رسه همه اجرا شده(لبخند)
می گفت: "یه منبر رفته بودم تو یه هیئتی...یه خانمی نامه نوشت که حاج آقا بنده یه مسئله شرعی دارم...و اون اینه که: "من با شوهر خواهرم خیلی صمیمی هستیم...چند وقت پیش حین شوخی، یه لگد زدم به ایشون و بدنش کبود شده!! حالا می خوام ببینم دیه تعلق می گیره یا نه؟"
هو المحبوب
هر وقت اخلاص توی زندگیهامون کمرنگ میشه، زندگی به کاممون خوش نمیاد
گفت میای تا فلان جا پیاده بریم؟
گفتم باشه..
راه افتادیم..وسطهای راه بود که دیگه مسیرش متفاوت شد... خداحافظی کرد و رفت...
همچنان به پیاده روی ادامه میدادم...داشتم به مسائلی که درگیرش بودم فکر می کردم و راه حل های فرضی که دیدم از لای شمشادها یه چیزی پیداست....
هر کسی هم رد می شد با تعجب یه نگاهی می انداخت و رد می شد...