بسم الله الرحمن الرحیم

نه مثل این که در پست قبل خیلی‌ها خوششون اومد که ما کتک خوردیم(لبخند) شوخی کردم، اما خوب حقیقت تلخی بود که باهاش دست و پنجه نرم کرده بودیم و تا حالا توی این موقعیت که بازداشت بشم قرار نگرفته بودم و شاید باعث این شد که خیلی حواسم رو هم در برخورد با دیگران و هم اینجور کارا بیشتر کنم

ولی خودش به نظرم یه روضه بود برای خودم این که چیزی نبود اهل بیت ارباب رو خیلی بیشتر از اینها زده بودند و یه جورایی خواستند اول سفر بهم این رو بچشونند


ادامه سفرنامه

سوار ون هایی که اونجا بودند و شدیم و رفتیم به سمت نجف از یکی از شهرهایی که عبور میکردیم وایسادیم و فلافل و بادمجون که همه هوس کرده بودند رو خوردیم با اینکه خیلی تر و تمیز نبود ولی خیلی خوشمزه بود انصافا خصوصا ترکیب با بادمجان و یه سبزی خاصی که نسبتا تمیز هم نبود

و مجدد راه افتادیم و رفتیم سمت نجف ورودی نجف یه ماشین کنارمون بوق زد و گفت زوار الحسین؟ با اشاره گفت بیاید دنبال من برای استراحت و شام و ما چون تجربه خاصی نداشتیم یه کم جا خورده بودیم که نکنه جای نامناسبی باشه چون با زن و بچه هستیم 

اما یه کمتر از یک دقیقه تصمیم گرفتیم که بریم منزلشون 

این آقایی که با سانتافه اومده بود و ما رو برد خونشون وقتی وارد منزل شدیم دیدیم بابا کلی ایرانی اونجا هستند، بعد از مستقر شدن گفتیم بریم حرم و زیارت حضرت ابوتراب که صبح راه بیافتیم به سمت کربلا، حالا میخواستیم از خونه بیایم بیرون صاحب خونه اجازه نمیداد و میگفت بدون شام اجازه نمیدم برید، ما هی اصرار و ایشون هم اجازه نمیداد که با ایما و اشاره بهش حالی کردیم که شام خوردیم و سیر هستیم، تا اجازه داد بریم 

رفتیمو برگشتیم 

آخر شب بود، عمو حسن که معرف حضور هست متوجه شد که کیف پولش گم شده، کلی جیب و ساک و اینها رو گشت و پیدا نکرد، پسر صاحب خونه رو صدا کرد و داشت بهش با صوت و بازی کردن پانتیموم حالی میکرد که کیفش گم شده ماها هم روده بر شده بودیم از خنده همین طور که داشت توضیح میداد با دست اشاره ای به سکه ای که داخل کیفش بود کرد با پانتومیم که دیگه ما ولو شده بودیم روی زمین و پسرک هم کمی ترسیده بود بنده خدا و رفت و پدرش رو آورد که ما هم کمی خودمون رو جمع و جور کردیم و من کیفم رو درآوردم و بهش نشون دادمو تازه متوجه شدن که ما چی میگیم و احتمال میداد که توی ونی باشه که باهاش اومدیم و زنگ زدیم به اون بنده خدا و صاحب خانه باهاش صحبت کرد و گفت نه توی ماشین نیست 

و خوابیدیم همین طور که هنوز با صحبت ها و پانتومیم ها میخندیدیم

ادامه دارد