یاقدیر
وقتی برگشتم اتاق برگهاش رو گرفتم گفتم کارت با کیه؟ نگاه کردم دیدم با همکارم کار داره، گفتم بشین ت ایشان بیان، سر صحبت رو باز کرد
گفت اینجا وام هم میدید من میخوام تجدید فراش کنم؟ به شوخی بهش گفتم با چقدر الان میشه تجدید فراش کرد؟ گفت من قرض الحسنه میخوام هرچی باشه مشکلی نیست
بهش گفتم میخوام بدونم مظنه چقدر هست و الان شما با چقدر میتونی ازدواج کنی (بالبخند)
گفت: دارم ولی میخوام بیشتر باشه چون باید هزینه اومدنش رو بدم
از کجا بیاد
گفت: از خارج
با همین ایرانی کار رو تموم کن حاجی جان
گفت: نه بابا اینقدر قتلهای زنجیرهای و اینا هست که آدم میترسه، چشم به مال آدم دارن
شما که مالی نداری و میخوای با وام ازدواج کنی که دیگه نباید بترسی
گفت: دارم خونه و باغچه و اینا
حاجی جان با ایرانی کار رو تموم کن بره دنبال دردسر هم نباش برای خودت
گفت: نه بابا اونا مهریه و چیزی نمیخوان
حاجی زن میخوای چیکار ولش کن دوباره دردسر دار میشی
گفت: نمیشه که بچهها هم نیستن، کسی پیشم نیست
دیگه ادامه ندادم، اینا رو هم به شوخی و اینا بهش گفتم ولی خب آدم اجتماعی است و تنها بیشتر مریض میشه و زودتر از پا در میاد
بنده خدا هوس کرده بود و بقیه بهانه بود :)