خواب دیدم
یه صحنه جنگ رو (ما که جنگ نرفتیم و نمیبرنمون خوابشو میبینیم 😀)
درگیری شهری مانند بود با داعش
من سلاح نداشتم، باید از نقطهای به نقطهای که نیروهای خودی بودن میرفتیم سریع، تک تیرانداز دشمن میزد سریع، حالا نمیدونم چرا تو اون صحنه انگار داشتن با اونا مسامحه میکردن خودیها
خلاصه سریع دویدم و تک تیرانداز زد، تیر مستقیم بهم نخورد، کمونه کرد پشت گردنم رو خراشوند و با دستم مرمی رو از گردنم برداشتم یادگاری بردارم
رسیدم تو سنگر خودی
از خواب پریدم ...
حالا این حس و حال و هوا رو تو تاریکی فرض کنید، اعصابم خورد شده بود نصفه شب 😁
ساعت رو نگاه کردم دیدم اذان هست بلند شدم نماز
بعد که فکر کردم گفتم شاید تیر غیب خدا بوده برای نماز خواندن ...
خدا دیده زنگ گوشی کارساز نیست برای بلند شدن، گفته باید با تیر غیب بیدارش کنم :)