تازه عقد کرده....
می گفت چند روز پیش یه بساطی داشتم که...
گفتم چطور؟
گفت هیچی...خانمم را بعد از چند سال کار کردن، اخراج کردند و این بنده خدا هم شب و روزش گریه شده بود....هر چی می گفتم آخه اینم گریه داره؟ فدای سرت....اجباری نداری برای کار...به خرجش نمی رفت که نمی رفت...
گفتم عجب...معضلی شده این بیکاری... کارش چی بوده؟
گفت ماماست...مجوز مطب هم داره منتهی میگه چون چند ساله ناظر مرکز بهداشت بوده سختشه بره مطب بزنه!
باز گفتم عجب(لبخند)
...
این داستان بیکاری ها دیگه خیلی جالب شده...اصلا تا بیکار نشی انگار تو جامعه نیستی(لبخند)
حالا چند تا مطلب این وسط مطرحه...
اول اینکه ما چه کاری بلدیم؟ بدون تعارف....اینکه فلان مدرک را دارم بریز دور...چی بلدی؟
دوم...چقدر حالشو داریم کار کنیم؟ و چقدر حالشو داریم خاک بخوریم؟
سوم...چقدر به کار ایرانی اعتماد داریم؟...بدون تعارف....
چهارم..خودمون چیکار می کنیم تا کار با کیفیت انجام بشه؟
پنجم...مسئولین چقدر نقش دارند؟
ششم..چقدر کار گروهی بلدیم؟ اصلا منافع خودمون مهمتره یا منافع گروه؟
هفتم....اگه مسئولین بلد نیستند کاری کنند، چیکار می کنیم؟
هشتم...استرس داریم برای کار؟ یعنی می ترسیم کار کنیم؟
نهم...کلاس کار چقدر برامون مهمه؟
الکی به مناسبت نهم دی ماه، روز بصیرت، ۹ تا سوال پرسیدم(لبخند)