هوالطیف
سال گذشته مرز رو رد کردیم، تا مسافتی ماشین نبود که سوار بشیم و بریم سمت نجف، همینطور که پیاده راه افتاده بودیم توی جاده جلوتر دیدیم کامیون و کفی (تریلی) میان و جمعیت رو انتقال میدن ...
ما با کالسکه بچه داشتیم نگاه میکردیم که چطور میتونیم سوار بشیم که بر چشم بهم زدنی سوار شدیم (لبخند)
رفتیم تا اولین شهر بعد از چزابه، شهر العماره
تریلی رفت داخل یکی از محلههای شهر و جلو درب خانهای ایستاد
چهره همه متعجب بود
راننده گفت اینجا خونه ما هست و باید نهار را بخورید و بعد برید (لبخند)
اومده بود یه جمعیتی رو برای نهار از لب مرز منتقل کرده بود
و همه از این میهمان نوازی به شوق آمده بودند
.
مثل اینکه مجددا قسمت ما شد این سفر و دقیقه نودی شدیم
با اینکه همسر و فرزندم امسال به دلیل مساعد نبودن شرایط همراهم نیستند و خیلی برام سخت هست اما با باری از گناهانم میرم که شاید حقیر رو هم بین خوبا بخرند
به یاد همه بزرگواران هستم انشاالله