جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
می خندید و تعریف می کرد که خواهر زاده ام، فیلم یوسف نبی را دیده که در اون حضرت یعقوب(سلام الله علیهما) چشمانش سفید شده بوده...
سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و روز مادر گرامی باد.
یه بزرگی میره از همسایه شون کتابی را قرض بگیره که بخونه...طرف میگه اگه میای همین جا بخونی بهت میدمش وگرنه که نه...
از خیرش می گذره...
طرف داشت درد دل می کرد که "یه همسایه داریم...وای وای وای وای...انقدر نامرتب و کثیفند که نگو...بچه هاشونو ببین...حتی طرف بلد نیست درست لباس بشوره...نگاه نگاه...همه لباس ها پر از لکه سیاهه...آدم شرمش میشه بگه با فلانی همسایه ام..."
فرد مورد خطاب رفت دم پنجره که ببینه سوژه چطوریه که یهو خندید و گفت: "اشکال از اونها نیست...پنجره خونه تون کثیفه!!"
۵ اسفند...."مهندسان راه نمی روند! راه می سازند"⛏
۱ شهریور..."پزشکان آمپول زن نیستند! آمپول بده هستند"💉💊
.