جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
تا حالا دقت کردی چرا کف کفش یا کف دمپائی را نقش و نگار میدن؟
اصلا می بینی کفِش قشنگ تر از خودشه!!
یادش به خیر بچه که بودیم از بس شیطنت می کردیم همیشه یه چند تا سنگ گیر می کرد بین این نقش و نگارها و ما با هزاران فناوری کودکانه!! اینها را از کف کفش یا کف دمپائی جدا می کردیم...