صحنه اول:
لباس مخصوص پوشیده بودند و راه افتاده بودند تو کوچه ها...
داشتند صحنه دلخراش کاروان اسرا را می ساختند...
در واقع مثلا اسیر بودند....
یکی شون 8 سالشه و اون یکی 12 سالشه...
یهو برادر کوچکتره می بینه، شمر داستان داره برادرشو با شلاق می زنه...شلاق نمایشی....
طاقت نمیاره و یه لنگه پا می گیره برای شمر و اون بنده خدا هم با مخ می خوره زمین(لبخند)
هیچی دیگه...شمر کاروان آسیب می بینه(لبخند)