بسم الله الرحمن الرحیم
.
همین الان که دارید این نوشته رو می خونید ساعت چنده؟!
"دیگه کم آورده م...
خسته شده م...
به هر دری می زنم، بسته است...
اصلا بدبخت تر از من، تو این عالم وجود نداره!!..
طرف نمی تونست دماغش را بالا بکشه، حالا بیا ببین چه زندگی ای به هم زده!!
اما منی که این همه ادعا می کردم چی شده م؟....
از اون گذشته، هیچ کس من رو دوست نداره...
خلاصه که تنها راهی که برام مونده اینه که خودم رو خلاص کنم و تمام!!
راحت میشم از این زندگی کوفتی!!.."
با وجودی که کل قفس در اختیار اونها بود باز رفته بودند چوب جمع می کردند...کبوترهای توی حیاط خونه مون را میگم...
دور تا دور قفس را چوب چیده بودند...
خواستم بگم کل دنیا را هم که به تو بدهند، قفسی بیش نیست کبوتر! ...اما دیدم وقتی درِ قفس همیشه بازه و کبوتر هر وقت که بخواد همه را رها می کنه و تا اوج آسمون پیش میره، یعنی دل نمی بنده به این قفس...
اونقدر میره تو آسمون که مثل یه نقطه میشه...
هر وقت هم ببینه یکی رفت سمت خونه ش میاد پائین...وگرنه در اوج پرواز می کنه...
تفکر نوشت:
مادرم تعریف می کرد که "منتظر تاکسی، کنار خیابانی توقف کردم که دقایقی بعد دیدم دو تا تاکسی در حالی که انگار تو رالی شرکت کرده بودند به سمت من میومدند به حدی که ترسیدم...
خلاصه یکی از اونها موفق شد و زودتر رسید و گفت خانم سوار شوید...
در حال سوار شدن بودم که تاکسی بعدی هم رسید و از همان فاصله تا به ما برسه با راننده ی ما در حال صحبت های بوقکی!!! بودند...از همونها که ادب مانع از بیانش میشه...."
خنده م گرفت...
یاد اون داستانی افتادم که طرف مسافرکشی می کرد با سرعت نور...پلیس جلوش را گرفت و گفت چه خبرته؟ هشت تا مسافر سوار کردی و با این سرعت هم میرونی؟!! نمی گی جون مسافرات به خطر میفته؟
طرف گفت: قربان آخه اگه تند نرم، اون سه نفری که تو صندوق عقب هستند، خفه می شوند!!!!
حواسمون باشه باید تلاش کنیم برای معاش و ضمن اون توکل هم داشته باشیم اما نکته ی مهم اینه که یادمون باشه هو الرزاق...
خلق الله، روزی رسان نیستند که بخواهند روزی را هم قطع کنند....
علی سلام الله علیه و آله فرمود: