وبلاگی گروهی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرداد» ثبت شده است

من و امام خمینی....

حدود 10 ساله اینا بودم که شروع کردم به جمع کردن عکس های امام خمینی..
عکس ها هم معمولا از ابتدای کتاب های درسی جمع آوری می شدند و چقدر لذت بخش بود وقتی می دیدی مثلا امام زیر درخت سیب نشسته و صحبت می کنه..بعد این صحنه از زوایای مختلف، عکس گرفته شده و تو تقریبا همه عکس ها را پیدا کردی...
اونقدر این کار لذت بخش بود که برای کشف باقی ماجرا، پیگیر بودی این عکس، مربوط به کِی و کجاست؟...
و خب خاطراتی هم می خوندی دیگه...
و کسانی که در این خاطرات حضور داشتند...
نمی دونم از کجا این کار متوقف شد؟!!! حیف که ادامه نداده بودم...
یادمه همون موقع ها، یه عکس از امام کشیده بودم...با چه سختی ای....بعد یه روز که مهمون داشتیم، بچه مهمون که حدودا سه چهار ساله ش بود، دور از چشم همه، پاک کن را برداشته بود و یه جاهایی از تصویر را پاک کرده بود که خب رسماً تصویر نابوده شده بود...
یادمه ظاهراً لبخند می زدم ها اما در واقعیت می خواستم کله شو بکنم(لبخند)
اون موقع ها خیلی احساس نزدیکی می کردم با امام...بچه بودم و این احساس، صرفا احساس کودک و پدربزرگ داشت....خصوصا که هر دو پدربزرگم را هم با هم از دست داده بودم....
امام خیلی برام زنده بود...هر چی بیشتر راجع بهش می خوندم بیشتر حس زنده بودنش قوت می گرفت...
شعرهای امام را هم حفظ می کردم...(الان یادم نیست)
به قول شاعر:
اون روزها فرشته بودیم
حالا آدم نمیشیم

ادامه مطلب...
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۲ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
رزمنده

عکس امام!

در دوران مدرسه بود...حدود زمان راهنمایی که علاقه مند شده بودم عکس امام خمینی را جمع کنم....
برای همین اول به سراغ کتاب درسی های خودم رفتم و از اول هر کتاب، عکس را جدا می کردم و روی برگه A4 می چسبوندم....
ادامه مطلب...
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
رزمنده

منهای 14 سال!!!!

اصلا از قدیم الایام!! اسم خرداد که میاد همراهه با امتحان دادن....
یادمه یه سال زمان امتحانات ما مهمون داشتیم...اون هم به تعداد زیاد...واسه همین مجبور بودم مواقعی که همه خوابند، درس بخونم....یادمه تو حیاط نشسته بودم و از قضا، به جای دمپائی هم کفش پوشیده بودم...همینطور که داشتم می خوندم حس کردم یه چیزی تو کفش داره پام را قلقلک میده!!

ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۸ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده