بسم الله الرحمن الرحیم
زنگ زدم بهش، حال و احوال کردم دیدم منتظر اینه که کارم رو بگم، گفتم چند وقته نیستی برادر تماس گرفتم حال و احوالت رو بپرسم، همین
(باتعجب) باورم نمیشه
بسم الله الرحمن الرحیم
زنگ زدم بهش، حال و احوال کردم دیدم منتظر اینه که کارم رو بگم، گفتم چند وقته نیستی برادر تماس گرفتم حال و احوالت رو بپرسم، همین
(باتعجب) باورم نمیشه
همینطوری یهویی!! به ذهنم رسید برم یه سر بزنم به رفقا!!
همینطوری یهویی!! دیدم دستور رسیده فردا را مطلب بذار....
دیگه یهویی هیچ چی به ذهنم نرسید....{لبخند}