بنام حضرت دوست
جوان که باشی و اراده و توان ایستادن نداشته باشی تا
بنام حضرت دوست
جوان که باشی و اراده و توان ایستادن نداشته باشی تا
به نظر من نهایت خوشبختی در این است که راهت با راه شهدا گره بخورد و اگر از راهشان دور شدی آنها تو را به سوی خود بکشند و به راهت بیاورند و در راه بندگی بازت گردانند ...
منتظر بودم جلسهای سه نفره شروع شود راجع به مسائل مسجد محل ، ناگهان تلفن همراهم زنگ خورد
نام تماس گیرنده را که دیدم ناخود آگاه انگار شور و شعفی وصف ناپذیر وجودم را فرا گرفت
نام نقش بسته بر روی صفحه تلفن این بود
اومدم توی سرویس ، امروز خیلی شلوغ بود ؛ یه جا جلوی جلو کنار دست راننده بود ، رفتم نشستم ...
مواظب حرف هایمان باشیم که در قبال آنها باید در پیشگاه الهی پاسخگو باشیم. نکند که با حرفمان دلی را شکسته ، رنجانده یا باعث اختلاف شویم ، حتی آنها که به شوخی می زنیم ، گاهی حرفهایی که به شوخی می زنیم به دل طرف مقابل می نشیند و باعث آزار او می شود و به این راحتی ها هم از دلش بیرون نمی رود.
خصوصا با کسی که اولین برخوردمان را داریم...
باید بیشتر مراقب بود ..
گفتم: چرا ماسک زدی مومن خدا ؟ هوا که خوبه ، آلودگی هوا اعلام نشده .. نکنه میخوای شناسایی نشی ؟ (لبخند)
گفت : شیمیایی هستم ، نمیتونم باید مراقب باشم.
گفتم : سنت نمیخوره به جبهه ، ماهم یه رفیقی داریم که بعد جنگ به دنیا اومده ولی تو خاطرات دفاع مقدس سیر میکنه و هی میگه که تو جبهه که بودیم اینجوری و اونجوری ، توی سنگر اینجوری بودیم و اینطور عمل میکردیم
گفت : واقعا جبهه بودم .
گفتم : آخه خیلی جوانی و باورم نمیشه
گفت : من 9 سالم بود که رفتم جبهه ، با رفیقم
گفتم : بیشتر از سن تو رو نمی بردن چطور رفتی جبهه
توی همین حال دست کرد توی کیفش و عکس جبهه اش رو در آورد