هفته پیش، دوستان راجع به تصویر زیر، " تفکر نوشت" هایی نوشتند که از همین تریبون! استفاده می کنم و از همه سپاسگزارم...
هفته پیش، دوستان راجع به تصویر زیر، " تفکر نوشت" هایی نوشتند که از همین تریبون! استفاده می کنم و از همه سپاسگزارم...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ببخشید دیر شد انشار مطلب، بنده برای اولین بار با درخواست دوستان رفتم پای صندوق رای و به عنوان نماینده فرماندار مشغول انجام وظیفه بودم، در عین جدیتی که توی کار داشتیم با دوستان صندوق خیلی شوخی میکردیم، صندوق ما همه جوان بودند دستاندرکارانش و صندوق همجوار ما همه مُسن بودند. تجربه خوبی بود برای من، جالب بود برام، و خوب همین الان تازه رسیدم سرکار و دیدم بزرگواران شنبه و یکشنبه هم غیبت داشتند
تاحالا به انتخابات فکر کردید دوستان ؟؟
-ببخشید بچه تون می خواد چیکاره بشه؟
-مگه نمی دونی؟!!!قراره مهندس بشه...
....
اولی به دومی گفت:"اگر گاو شما به گاو ما شاخ بزنه و اونو زخمی کنه، تکلیف چیه؟"
دومی جواب داد:"ای بابا، حیوون که چیزی سرش نمیشه...باید گذشت کرد"
اولی گفت:"حالا اگه گاو ما به گاو شما، شاخ زد و اونو زخمی کرد، چی؟"
گفتم: چرا ماسک زدی مومن خدا ؟ هوا که خوبه ، آلودگی هوا اعلام نشده .. نکنه میخوای شناسایی نشی ؟ (لبخند)
گفت : شیمیایی هستم ، نمیتونم باید مراقب باشم.
گفتم : سنت نمیخوره به جبهه ، ماهم یه رفیقی داریم که بعد جنگ به دنیا اومده ولی تو خاطرات دفاع مقدس سیر میکنه و هی میگه که تو جبهه که بودیم اینجوری و اونجوری ، توی سنگر اینجوری بودیم و اینطور عمل میکردیم
گفت : واقعا جبهه بودم .
گفتم : آخه خیلی جوانی و باورم نمیشه
گفت : من 9 سالم بود که رفتم جبهه ، با رفیقم
گفتم : بیشتر از سن تو رو نمی بردن چطور رفتی جبهه
توی همین حال دست کرد توی کیفش و عکس جبهه اش رو در آورد