تفاوت بندگی ما و بندگی اولیا الله  در نحوه اطمینان و اضطرارمون هست... اصلا وقتی تفاوت آشکار بشه میبینید که اگر بندگی اونی هست که اولیا الله دارن دیگه نمیشه اسم ماها رو عبد گذاشت... ماها بیشتر میشیم مصداق اون آیه شریفه : "اکثرا ایمان نیاوردند مگر اینکه مشرک شدند"

تفاوت ما و اولیا الله در اینه که جایگاهی که اونها مضطرمیشن ما در اون جایگاه مطمئن هستیم و جایگاهی که اونها مطمئن هستن ما در اون جایگاه مضطر میشیم...

بذارید مثال بزنم تا مشخص بشه منظورم چیه... لازم هست دو مثال بزنم.. خواهشم اینه که اگر قرار هست بخونید با حوصله و دقت بخونید...


........................................................................

فرض کنید دو نفر (یکی ولی خداست و دیگری فردی عادی) قرار هست یک مسئولیت خطیر اجتماعی رو بر عهده بگیرن برای این مسئولیت هم هر دو تاشون سالها مطالعه داشتن... سالها برنامه ریزی کردن... سالها تحقیق و تحلیل کردن... حالا وقت عمل و اجرا رسیده... وقتی باهاشون مصاحبه میکنید می بینید هر دو با اطمینان صحبت میکنن... اما موضع اطمینانشون متفاوت هست... اگر به نهان خانه دلشون برید میبینید اون فرد عادی از اینکه سالها مطالعه کرد و نسبت به این مسئولیت تحقیق و تحلیلهای کافی رو انجام داد به این اطمینان رسید... یعنی دلیل اطمینانش احاطه علمی و تجربی خودش هست...

اما اون ولی خدا درسته احاطه علمی داره... تجربه کافی هم داره... اما دلیل اطمینانش اینها نیست... دلیل اطمینانش اینه که راهی که پیش روی منه راه حق هست و من به خدا اطمینان دارم... اطمینانش به نصرت الهی هست... نه به شناخت علمی و تجربه چند ساله ی خودش...

دقیقا در وقت اضطرار هم موضع ها متفاوته... مثال دوم برای موضع اضطرار هست:

انسانهای عادی وقتی وقایعی براشون رخ میده که به یقین می رسن، رسیدن به نتیجه مطلوب در این حادثه از شناخت و اراده ی خودشون خارج هست و فقط در اراده حق تبارک و تعالی هست...دیگه توکل و دعا حرف اصلی رو میزنه... بله ... به اینجا که میرسیم مضطر میشیم... یعنی وقتی پای خدا وسط اومد... وقتی پای این وسط اومد که همه چیز دست خداست و دیگه برام یقین حاصل شد که شناخت من در این مسیر گرهی رو باز نمیکنه و باید به اون قادر مطلق وصل بشم... برای من اضطرار پیش میاد... چرا برای امثال من وقتی پای خدا وسط اومد اضطرار پیش میاد؟ چون نمیدونم نتیجه ای که ذهن و دل خودم میخواد رو خدا هم میخواد یا نه... این موجب اضطرار من میشه...

اما انسانهای الهی یا اولیا الله که مضطر میشن هم دلیل اضطرارشون کاملا متضاد دلیل اضطرار ما هست...هم دائم در اضطرار هستن... نه مثل ما فقط در یه وقت خاص.... چه جوری؟

در همون مسئولیت خطیری که در مثال اول ذکر کردم... یک ولی خدا هم مطمئن هست هم مضطر... دلیل اطمینانش رو عرض کردم... اطمینانش به نصرت الهی هست... با وجود اینکه شناخت و تجربه کافی رو هم داره... اما دلیل اطمینانش حول و قوه الهی هست... اما وقتی به خلوت خودش به درون خودش رجوع میکنه و میبینه که خودش به عنوان یک خلق ، فقیر مطلق هست... برای این مسئولیت قدرت لازمه... بصیرت لازمه... علم لازمه... و.. بعد به خودش که رجوع میکنه میبینه عالم حقیقی خداست... قادر و قدرتمند واقعی خداست... بصیر خداست... او هیچ کاره هست... وقتی به خودش رجوع میکنه با تمام علم و شناختی که داره حال اضطرار بهش رو میاره...و دلیل اضطرارش هم اینه که من با این فقر وجودی آیا میتونم رضایت خدا رو در این مسئولیت خطیر جلب کنم؟

لذا توجه کنید که چقدر نگاهها متفاوته:

انسان عادی وقتی که خودش علم و شناخت کافی داره دلش مطمئن میشه (دلیل اطمینان، الهی و توحیدی نیست)

همین طور وقتی مسئله ای از شناخت و اراده خودش خارج شد مضطر میشه چون نمیدونه خدا اون چیزی که اون میخواد رو بهش میده یا نه (حتی دلیل اضطرارش هم یه جورایی منیت و تحقق خواست خودش هست)

 

اما یک ولی خدا چون در مسیر حق گام گذاشت و یقین داره به این اصل قرآنی : "یا ایها الذین آمنوا ان تنصرالله ینصرکم..." قلبش آرام و مطمئن هست... چون به نصرت الهی یقین داره مطمئن هست نه چون علم و شناخت کافی داره...

همینطور دلیل اضطرارش هم اینه که من فقیر محض هستم... اگر خدا آنی من رو به حال خودش بذاره هیچ کدوم از این شناختها و تجربه های من کاربردی نداره... وقتی به درون خودش رجوع میکنه و خلق بودن خودش رو میبینه مضطر میشه...

پس ملاحظه کردید اکثر ماها در جایی که یک انسان الهی مطمئن هست مضطر میشیم و در جایی که یک انسان الهی مضطر هست ما مطمئن هستیم...

انسان الهی در اون مسئولیت خطیر وقتی به اون علم و تجربه خودش (ولو در نگاه عرفی اجتماع خیلی هم عالم بدوننش) توجه میکنه مضطر میشه... وقتی به نصرت الهی و حول و قوه الهی توجه میکنه مطمئن میشه...

ولی انسان عادی در یک مسئولیت خطیر وقتی به علم و تجربه خودش توجه میکنه مطمئن میشه اما وقتی به این فکر میکنه که کار از توان خودش خارج بشه و باید دل به نصرت الهی ببنده مضطر میشه...

یعنی امثال من وقتی در خودمون دقیق بشیم میبینیم اونجایی که فکر میکنیم از دست خودمون بر میاد قلبمون مطمئن هست... اما اونجایی که فکر میکنیم باید به خدا بسپریم مضطر میشیم... در حالی که حال و مرام عبد حقیقی دقبقا بر عکسه... دقیقا...

 

تذکر نوشت: البته یه نکته رو متذکر بشم: این حرف به این معنی نیست که چون همه چیز دست خداست پس ما علم آموزی نکنیم...ما تجربه کسب نکنیم... مطلقا این منظور من نیست... علم و تجربه در انجام امور از الزامات هست... باید باشه... اما نباید حجاب بشه... که خود این بحث مفصل میطلبه...

 

پ.ن : حقیقتا حال باز گذاشتن نظرات رو ندارم... سعی کردم واضح بنویسم که سوال پیش نیاد... اما اگر واقعا سوالی ضروری بود در مطالب قبلی که  نظرات باز هست بپرسید