می گفت طرف تو بیابون گیر کرده بود....تشنه و گشنه و تنها....
بعد از چند روز پیاده روی، رسید به یه ایستگاه...رفت و گفت آقا آب خوردن دارید؟..دارم از تشنگی هلاک میشم...
طرف گفت نه نداریم اما پیرهن سبز داریم....
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کرد و گفت برو بابا...چی داری میگی؟..و به راهش ادامه داد....
دیگه رو به موت بود که یه ایستگاه دیگه دید....رفت جلوتر و دید نوشته شده، فقط به افرادی که پیرهنشون سبز باشه، آب خوردن میدیم!
حالا داستان خیلی هاست که بابت یه ذره خوشی، دور اندیش نیستند....هر چه پیش آید، خوش آید، جلو می روند...
میگی آب را هدر نده، میگه ای بابا یه استخر پر کردن که دیگه این حرفها را نداره...
میگی کالای ایرانی بخر، میگه نه اصلا...من از اون آدمها نیستم که از این کالاهای بیخودی!!بخرم..
میگی آب یخ نخور، کبدت را داغون می کنه، میگه آب شیر هم شد آب، داغ داغه....حالت بد میشه اصلا
میگی فست فود نخور، هزار و یه مشکل پیدا می کنی، میگه وقتی می بینمش ها روحم پر می کشه!!!
میگی ماه رمضون را روزه بگیر، برای سلامتیت هم خوبه، میگه نه، گشنه م میشه!!
میگی و میگی و میگی.....میگه و میگه و میگه....
آخر سر میگی "لکم دینکم ولی دین"
بابت تاخیر امروز، ببخشید....