یه وقتهایی فکر میکردم توی روضه ها باید برم یه گوشه بشینم

خودم باشم و خدا

اصلا اگه نگاه کسی روی من بود نمیشد که اشک بریزم...

این محرم خدا درسی به من داد....

یک شبی روضه بودیم...

هر چه کردم نه اشکی نه غمی...

مونده بودم چیکار باید بکنم..

چشم گردوندم بین جمعیت...

مجلس عزا نبود انگار

صورتک ها مصیبت زده نبودن...

اما یک جفت چشم سرخ از اشک، وسط جمعیت،

باعث شد حال مصیبت در من هم غالب بشه...

یک بزرگواری میگفتن کار خوب رو باید در جامعه دیدنی کنید..

خیلی وقت ها ما اگر کار خوبی هم انجام میدیم مخفی اش می کنیم..

اما گاهی خیلی بهتره که مصمم بگیم کارمون رو و نیتمون رو،برای اشاعه ی فرهنگ.

مثلا در دانشگاه ما کلاس ساعت 11 و نیم که تموم میشه یک عده ی زیادی به طرف سلف میرن..

اوندفعه یکی از دوستان رو دیدم که سر مسیر سلف، مسجد ایستاده بودن و معلوم شد که ایشون میرن مسجد چند دقیقه ای منتظر اذان میشن،

نماز جماعت رو میخونن بعد میرن ناهار...

همین اقدام و هر بار اعلام کردن ایشون باعث شده دو سه نفر از بچه ها جدیدا چند دقیقه تو دانشکده میشینن اذان که شد،توی نمازخونه فورا نماز رو میخونن بعد میرن ناهار.

همین اندازه که وقتی خدا میگه حی علی الصلاه این عزیزان نمیرن دنبال پر کردن شکمشون،اثر عمل به معروفیه که این دوستمون علنی اش کردن.