چرا؟
فرمودند چون اون لحظه عصبانیت من بخاطر اهانت این فرد بود،رفتم دور زدم که خشمم فروکش کنه و فقط برای رضای خدا بکشمش.
امام نخواستن نفسشون پر رو بشه..
نفس اگه پر رو بشه،کارهای سوء یک طرف،نیت کارهای خوب هم برای خودش می کنه...
حالا شما اگر میخوای این نفس،روش کم بشه، باید یه کارهایی انجام بدی..باید کاری کنی که هوای نفست،بر تو مسلط نشه..
گاهی مثل این مثال باید دورش بزنیم! معطلش کنیم.. سرکارش بذاریم، تا بالاخره بی خیال بشه...
یعنی اگر به شما امر کرد من فلان کفش خوب و زیبا رو میخوام، پشت این حرف هم هوس زیبایی کفش هست، و هم نیازی که شما به کفشی راحت داری..
شما اینجا برای اینکه حال نفست رو بگیری،میری یک کفش راحت و خوب میخری،اما نه اونی که دقیقا نفست میخواد..
یعنی نیاز جسمت رو رفع میکنی،در عین حال حرف نفست رو زمین میذاری...
یا مثلا اگر خیلی وقته منتظری یه پولی به دستت برسه که جدای از خرج خانواده میتونی ازش استفاده کنی و خیلی هم شوق داری که بدستت برسه،نفس بزرگوار هم مشغول برنامه ریزی اند که فلان چیز رو بخرم،فلان کار رو بکنم و کلی خوشن برای خودشون،
شما برای اینکه هوای نفس مسلط نشه،پول رو که میگیری،میگذاری یه گوشه...
اصلا نگاهش نمی کنی...
و انقدر نفس رو معطل میکنی،که شوقش بخوابه...
و بعد عاقلانه تصمیم میگیری که با این پول،چه باید کرد..
(البته معمولا مسئولین زحمت این مدل معطلی رو به دوش می کشند :) )
وقتی آروم آروم بهش فهموندی که هر چی تو بخوای عملی نمیشه،دیگه کمتر امر و نهی می کنه..
این آروم آروم که نوشتم یعنی شما اگر به یکباره بری تو یه اتاق،در رو ببندی،نه غذا بخوری، نه بخوابی، فقط عبادت کنی،این به درد نمی خوره...
جهاد اکبر توی زندگی خودش رو نشون میده...
تو دوراهی هاست که اندازه ی آدم ها معلوم میشه.. (البته بسیار مراحل سختی از این جهاد سپری میشه تا بفهمیم اصلا عبد بودن یعنی چی)
پس باید در جریان زندگیت،از مخالفت های کوچیک شروع کنی و کم کم برسی به مقامی که اگر نفس گفت من تازه دامادم،تازه خونه خریدم،تازه بچه دار شدم،شهرم،خونه ام، زندگیم،خانواده ام رو دوست دارم، شما بتونی باهاش مخالفت کنی و بگی نه...الان من کار واجب تری دارم..امری مهم تر از امر تو،امر ولی.
اگر نتونی با نفست مخالفت کنی، هیچ وقت «آزادمرد» نخواهی شد...
والسلام.
___
نقد نوشت بسیار مهم: