شروع کرد به غر غر کردن که من اینو نمی خوام!! از اون ظرفه می خوام!!

سرم را برگردوندم ببینم چی شده که دیدم اون سر سفره، نشسته و به هیس گفتن ها و "فرقی نداره که" گفتن های مادرش توجه نمی کنه و دیگه داشت بغضش می ترکید!!!

گفتم چی شده؟!!

مادرش گفت ببخشیدها اما میشه از اون ظرف دوغه برای این بچه ی ما یه کم دوغ بریزید....هر چی میگم همون دوغ تو این پارچ هم هست میگه نه اون فرق می کنه!!!

یه نگاه کردم به ظرف دوغی که برای این طرف سفره گذاشته بودند...از این ظرف هائی بود که شبیه ارلن آزمایشگاهه....

یه نگاه هم کردم به ظرف دوغ اون طرف سفره...یه پارچ معمولی....

خنده م گرفت....دیدم بنده خدا، حق داشت بغض کنه!! ظرفش سمت ما خیلی قشنگ بود...دوغ خوردن را با تمام وجودت حس می کنی!!

داشتم فکر می کردم گاهی ظرف های ما شکل درستی ندارند و یا بهتر بگم هنرمندانه نیستند که مخاطب را جذب نمی کنند...