بسم الله الرحمن الرحیم

آدم صبر و تحمل و توکل بعضی ها رو که می‌بینه خود به خود یاد کوه می‌افته ... نمی‌دونم چرا ...
نشست جلوم ، فکر کردم پیرمردی است، بهش گفتم سلام پدرجان درخدمت هستم اگه ازدستم برمیاد براتون کاری انجام بدم، با لبخندش جواب سلامم را داد، کمی صحبت کردیم، متوجه شد که فکر کردم که سن او زیاد است، آخه خیلی از موها و ریش هایش سفید شده بود، کارت ملی اش را نشانم داد ، نوشته بود متولد 1357 ، باورم نمی شد، تعریف کرد در سال 76 در خدمت سربازی دچار سانحه شده و 20 بار مورد عمل جراحی قرار گرفته ... متوجه شدم سپیدی موهاش به چه دلیل است ...
نمیدانم نا خود آگاه یاد سپیدی موهای زود رس آمد در ذهنم ... السلام علیک یا ...
چهره اش معلوم بود که صبرش زیاد است ، در چهره اش که نگاه میکردم آرامش خاصی را منتقل می کرد ... صحبت که میکردیم از توکل هایش به خدا احساس شرم می کردم که با این همه مشکلات یادخدا و توکل به او از زبانش نمی افتد ... دریایی از مشکلات داشت ولی انگار پشتش به معبود هستی چنان گرم بود که انگار نه انگار که مشکلی دارد ...
رفتار و برخوردش درس های بزرگی به من داد
نگاشته شده در مورخ 92/10/3

بعد از دیدار با همسر شهید مرادی پیشنهاد تهیه کتاب شهید را به ایشان دادم با توجه به این که تازه یک سال است که شهید شده اند و خاطرات زیادی به جای گذاشته اند و دوستانشان تقریبا در دسترس هستند و خاطرات فراموش نشده است، که با قبول ایشان وبلاگی برای شهید تهیه شد تا روند کار در این وبلاگ و با محوریت آن اقدام شود. آدرس وبلاگ در نوار بالای همین وبلاگ موجود است
دوستانی که میتوانند کمک کنند در این وبلاگ اعلام آمادگی نمایند.