{بسم ربــ المهدی فاطمهــ...}
یـــا مهـــدی....
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
با قلمم از دلتنگی سالهای فراق صحبت کنم...
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
از دلی که سالهاست مولــایش را ندیده صحبتــ کنم
دیگر نمیدانم که چطور میتوانم
از زبانی که سالهاست میگوید
یا ابالحسن کجایی صحبت کنم...
انگار این دل و زبان و قلم دست به دست هم دادند
تا من یاد صاحبــم ،
صاحبی که سالهست در فراقشم داریم مصیبت میکشیم بیفتم...
آری عمر من دارد همانند نوح نبی میشود اما کجاست صاحبم؟
کجاست مهدی فاطمه؟
این عمر من دارد میگذرد
و من بی مهدی دارم نفس میکشم ،
بی مهدی دارم دعای کمیل میخوانم،
بی مهدی نماز جماعت میخوانم،
بی مهدی......
تا کی بایــد ندبه دلتنگی در بین الطلوعین جمعه سر دهم ؟
وقتی مولــایــم نیست...
آقا جان روز حضور تو نزدیک استــ...
اما تا کی باید این روزهای عظیم بگذرد و شمــا نباشی ....؟
این دل شیعیانتــ دیگر طاقت ندارد...
یــا مهدی العجل العجل العجل...
اللهم عجل لولیکــ الفــرج....×××
دل نوشته با قلم:بنده حقیــر:✘یــــآ حســینــــ {پــاســــבار سنگــر}