یاقدیر
قسمت سوم:
زنگ زدم اکبر همون موقع و گفتم سریع بیا در مغازه، مسعود شهید شده، بیا پوستر بزن براش و چندتا بنر بزنیم
اومد، منم رفتم
کف مغازه نشستم، هارد و فلش و مموریهایی که داشتم رو با خودم برده بودم که بتونیم عکس مناسبی از مسعود و البته با کیفیت پیدا کنیم، چندتا فرستادم ولی انگار مناسب نبود
یکی پیدا کردم که بهتر بود از بقیه، هم تنها بود و هم کیفیت داشت و هم لبخند داشت، فرستادم
اون موقع مغزم کار نمیکرد خیلی
اکبر گفت این بهتره و همون شد مبنای پوسترهای اولیه و عکس معراج و عکس تابوت و ...
حالم که بهتر شد یاد خاطره زمانی که این عکس رو گرفتم افتادم
توی خونه برای آقا سعید و باجناقهاش و اینا گفتم این عکس برای 11 یا 12 سال پیش هست و همه گفتن نه بابا
بعد که آدرس گچبری خونه افسریه رو دادم متوجه شدن و گفتن آره
و بعد گفتم خاطره این عکس گرفتن رو
و اینکه اون روز صبح هیچ عکسی بهتر از این عکس پیدا نکردیم هرچی گشتم
یه شوخی مسخره و واقعیت تلخ ...
آه ...
