یاقدیر
قست دوم:
سحر تلفن خونه زنگ خورد، خانم برداشت، من بین خواب و بیدار بودم، با صدای بلند، رسا، همراه با تعجب، اضطراب و غم و شوکه بودن گفت:
مسعود شهید شده، دروغ نگو، الکی نگو
پشت تلفن داشت میگفت جدی دارم میگم، ما خونه مسعود هستیم تو هم حتما بیا
جسمم بیدار شد و تو شوک بود، روحم هنوز خواب بود و دوست داشت این خبر خوابی مسخره بوده باشه، شوک هنوز ادامه داشت
به خودم میگفتم الان میریم دم خونه مسعود یه شوخی مسخره است، آماده شدم و رفتیم
رسیدیم جلوی خونه، بوی شوخی نمیاد، خانم رفت داخل خونه
صدای گریه زنها و شیون اون موقع سحر بلند بود
روی موتور بودم
صدای شیون روحم رو از خواب بیدار کرد و تازه متوجه شدم نه خواب بود و نه شوخی
منی که کم گریهام میگیره همونجا زدم زیر گریه، روضه من شده بود صدای شیون و ناله و گریه و تنها مستمع این روضه من بودم
نه انگار درسته
رفتم سمت خونه ...
