یاقدیر
نشسته بود کمی آنطرفتر از من و داشت عادی نفس میکشید، صدای نفس کشیدن و خس، خس کردن سینه و صدایش میپیچید در سالن، همانطور که سَرَم پایین بود و داشتم کتاب کوچکی که در دستم بود را میخواندم، صدای نفس کشیدنهایش مثل سوهان و سمباده روی مغزم کشیده میشد، دست خودش هم نبود و برای خودش طبیعی بود اما برای من و امثال من نه
به نفس کشیدن خودم توجه کردم، خداروشکر کردم بخاطر همین نفس کشیدن ساده که به چشم ما نمیاد خیلی اوقات
واقعا چه نعمتهای پنهانی داریم
الخمدلله علی کل نعمة