اومده بود سر پروژه مدرسه رو ببینه که بتونن پیگیری کنن و کمک کنن برای ساختش

توضیحات کامل رو دادم که چرا پروژه خوابیده و کار نمیکنیم چون منابع نداریم و قرار بود اولش خیری بیاد پای کار و وقتی تخریب کردیم مدرسه قدیمی رو و رفتیم سراغش گفت والا ورشکست شدم یه جورایی و توانایی مالی ندارم که بخوام کمک کنم

بعد پرسید شغل خودت چیه، گفتم جهادگر هستم با لبخند

گفت نه شغل خودت چیه پاسداری ؟ (ایشون هم مثل خیلی ها که اشتباه فکر میکنن اینطوری فکر کرده بود)

گفتم نه کارمند هستم و این کار رو دلی دارم پیگیری میکنم، نذاشت حرفم تموم بشه

گفت اتفاقاً پاسدار تویی، تو پاسداری که جیگر کردی بری تفاهم نامه اینطوری میلیاردی امضا کنی که خودت هم هیچ نفعی توش نداری و باید بدویی تا جورش کنی (چندین بار گفت پاسدار تویی و این جمله کوتاه منو خیلی به فکر فرو برد فکری عمیق که واقعا میشه یه نفر کارت پاسداری نداشته باشه ولی خیلی پاسدار باشه برای نظام - البته من که نیستم ولی خب بعضیا اینجورین البته که بعضی از پاسدارها هم فقط بعنوان شغل به کارشون نگاه میکنن)

همینطور که لبخند رو لبم بود، تو دلم گفتم اینا به کجاها فکر میکنن واقعاً (بچه های قدیم جنگ بود)