از وقتی یادم میاد یه مغازه سوپری داشت کنار خونه ش...

با خونه ما، دو سه تا کوچه فاصله ش بود...اون موقع ها مثل الان نبود که تا اراده کنی، سریع بری دم مغازه و به طرفه العینی، کالای مورد نیازت را خرید کنی...مغازه ها کم بودند و قیمتی...

برای همین مغازه این بنده خدا هم از اون دست مغازه هایی بود که سعی می کرد نیازهای مردم محل را فراهم کنه...مثلا چند نوع میوه هم می فروخت...حتی پیاز و سیب زمینی هم داشت...

دیگه با گذشت زمان و گسترش محل، تعداد مغازه ها بیشتر شد...اما مغازه آقای عباسی، همچنان پابرجا بود...

اون موقع ها شناختم از این بنده خدا، در همین حد بود که یه مغازه داره که هر وقت دلش بخواد! می تونه انواع و اقسام خوراکی های خوشمزه را برداره و بخوره(لبخند)

بزرگتر که شدم معلوم شد پدر شهید هم هست... شهیدی که بعد از 12 سال برگشت... خودش رزمنده هم بود... برادرزنش هم شهید شده بود...

بقیه اعضای خانواده اما همچنان استوار کار می کردند و جا پای برادر شهیدشون گذاشته بودند...

اینطوری بگم که «هر جا سخن از کار خیر است، نام خاندان عباسی می درخشد»...

...

دو روز پیش خبر آوردند که بنده خدا کرونا گرفت و از دنیا رفت...یادم اومد چشمانش خیلی کم سو شده بودند...حتی یکی از چشمانش، دیگه نمی دید...ریه هاشم داغون...با این حال همیشه در صف اول خدمت به انقلاب بود...کرونا دیگه بهانه شد...

خدا رحمتش کنه...

دیروز کسی می گفت اون زمان که شکر نایاب شده بود، یکی از مغازه داران، بد و بیراه می گفت که فلانی کار و کاسبی ما را کساد کرده! شکر نایاب را به همون قیمت قبل میده!

یاد آقای عباسی گرامی...

به قول سعدی علیه الرحمه:

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند...

 


پی نوشت۱:

برای سلامتی و فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شهادت همه مون صلوات

 

پی نوشت۲:

مطلب رو با گوشیم نوشتم، بابت این فونت های نامنظم، به بزرگی خودتون ببخشید