یاکریم الصفح
صبح آماده شدم برم سرکار
نگاهی به شلوارم انداختم اثر خاک دیروز کمی روش بود، گذاشتمش توی رختهایی که باید شسته بشه و یه شلوار نو مدتی بود خریده بودم و پام نکرده بودم، اونو از توی کمد برداشتم و گفتم بزارم امروز با این برم
رفتم جلوی درب دیدم خانم دیشب کفشمو واکس زده و تمیز و مرتبه
پیش خودم گفتم امروز مرتب میرم سرکار و مثل روزای دیگه نیستم (البته سعی میکنم همیشه مرتب باشمها سوء برداشت نشه)
با موتور راه افتادم
کف خیابان جایی گازوئیل ریخته بود
پنج موتور باهم خوردیم زمین
کمتر از نیم ساعت برگشتم خانه
تقریباً آش و لاش
با لباسهای پاره
با بدن زخمی
به خودم گفتم چی فکر میکردی و چی شد، مرز زندگی و مرگ همینقدر نزدیکه، خدا خیلی رحم کرد وگرنه میتونست خیلی بدتر از این بشه، اتفاقات و حادثه وخیمتر
الحمدلله
واقعا هم همینطوره
خدا رو شکر که اتفاق خاصی براتون نیفتاده! بقیه موتوریها چیزیشون نشد؟