سلام علیکم

 

احوال شما؟

اوقاتتون به خیر و خوشی

عرض کنم که از اون جائی که جناب آلرژی با ما رفاقت دیرینه داره! چند وقت پیش بر اثر آلودگی هوا، یه دو روزی سرفه کردم و بعد کلا صِدام تعطیل شد...دکتر قدغن کرد که صحبت کنم چون تارهای صوتی ام به شدت آسیب دیده بود...خلاصه در سکوت مطلق، روزگار می گذروندم...

بعد از یه هفته، یه ته صدائی در میومد که به زور شنیده می شد و کم کم رسیده ام به این مرحله که در مرحله خس خس کردنه...

حالا تو این فاصله اتفاقات جالبی افتاد...از جمله اینکه محل هائی که می رفتم در سکوت بود و همه می گفتند الان معلوم شد که کی شلوغ می کرد(لبخند)

بعد در یه جمعی حضور داشتم و افراد غریبه ای که اونجا بودند بنده خداها فکر کرده بودند با یه شخص لال سر و کار دارند، کلی دلسوزی و اینها(لبخند)

رفقا هم هی می خندیدند...

 

بعد حالا این وسط موقعیت هائی پیش میومد که می خواستی حرف بزنی ولی نمی تونستی...زبانت یاری نمی کرد...اومدم اینجا بنویسم...با خودم فکر کردم گاهی زبانت قاصره از بیان یه چیزی و گاهی زبانت هست، اما موانع بیانش هم هست...

گاهی هم زبان می چرخونی و کلی حرف می زنی اما تهش می بینی هیچی نگفتی....

و امان از وقتی که زبانت، قیامتت را به باد بده....

...

سکوت ادامه پیدا کرد...

دیروز شهادت رقیه بود...

شکنجه شد...صبر کرد...ناسزاها شنید...صبر کرد...

نانجیبی به طعنه گفت: "ببین چقدر مصیبت دیدید شماها"

فرمود: "به تعداد رمل های در مسیر، الحمدلله"

...

با خودم فکر کردم پیش نویس این مسیر، فقط صبره و انتظار...


پی نوشت1:

بر خلاف تصور مخاطبین، مطلب دیروز کامل بود...

دیگه از شگردهای اذیت کردن دوستان، اینم هست(لبخند)

 

پی نوشت2:

به روایتی فردا، 7 صفر، شهادت امام حسن مجتبی سلام الله علیه و آله است...

برای آقا، صلواتی نثار کنید....

 

پی نوشت3:

امروز قرار نبود بنویسم...اما خب نوشتنم میومد(لبخند)

خوشحالم که کسانی که در ختم صلوات شرکت کردند، و می شناسم، یکی یکی دارند میرن کربلا...

لطفا برای همه دعا کنید...

بعد منزل نبود در سفر روحانی...

 

پی نوشت4:

رفیق جا نمونی...