یکی دو روزه کنار زبانم آفت زده و برای همین کمتر میتونم صحبت کنم و بخورم ...
به خودم گفتم خوبه ها هر از گاهی اینگونه حداقل کمتر صحبت کنیم و حواسمون به صحبت هایی که میکنیم باشه تا کمی عادت بشه کمتر صحبت کردن و چیزهایی که لزومی نداره رو نگیم ...
چندی پیش شنیدم آقای بهجت وقتی نجف بودند در چند سال ، در کل صحبت های غیر درسی ایشون جمعش کمتر از سه چهار ساعت می شد ...
امروز هم در وبلاگ ذره این حدیث رو دیدم که به حال این روزها میخورد ، برای دوستان هم پیامک کردم ..
از جسمتان بکاهید و بر جانتان بیفزایید...
نهج البلاغه
وسط این کارها و امتحانات سفری پیش اومده که باید فردا تا آخر هفته برم اهواز ...
آخ آخ یاد اون خیابان فلافل فروشی هاش افتادم ... عجب جای عجیبیه عکس هاش در ادامه مطلب هست برای سفر قبل ..
صاحبش کلی کلاس میذاشت میگفت توی اینترنت هم هست این مغازه ما ...
خودت پرکن و بخور ...
انواع ترشی ها و ...
عکس ها کیفیت ندارن با گوشی درپیت خودم گرفتم ...
البته این خیابان همه اش مغازه های کنار هم ، اینگونه دارد ...
وای وای یعنی پرواز مصیبت تر از این نمیشه 4 صبح فرودگاه ، کی بخوابیم و کی بیدار شیم و کی راه بیافتیم که فرودگاه باشیم ؟ از اون مسافرت های مصیبته دیگه ... خدا بخیر کنه ...