سلام علیکم


طاعاتتون قبول

برای حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها و آلها، سه تا صلوات


زن دایی مادرم بود...و معروف به اینکه با دست خالی، مهمون نوازه، چند روز پیش، قلبش درد می گیره و تا میبرن بیمارستان، به رحمت خدا میره...به همین راحتی..
اصلا کسی باورش نمیشد..چون ایشون سابقه بیماری ای نداشت...
همیشه مورد احترام همه بود...
چون در اوج ادب، رفتار می کرد و بسیار انسان مومن و معتقدی بود...
شاید درست نباشه بگم ولی یه خاطره معروف از مودب بودن ایشون باقی مونده که وقتی به نهضت سواد آموزی میرفته، خانم معلم میگه:
انگور را بخش کنید...
ایشون جواب میده: انگور دو بخشه که گلاب به رو تون....و دور از جونتون....(لبخند)

یادمه وقتی می رفتیم خونه شون، حتی اگه یه پرتقال هم داشت، میاورد وسط و همینطور که قربون صدقه همه می رفت، اون پرتقال را هم پوست می گرفت و یه پر یه پر، به همه می داد...
یا حتی گاهی همون پرتقال هم نبود...بلافاصله سفره را می انداخت و نون و پنیر را میاورد که همه بخوردند....
اصلا هیچ وقت یادم نمیاد فرقی بین بچه های خودش با بقیه گذاشته باشه...محبتش را به همه بروز میداد...
یه بار تعریف می کردند که فلان رزمنده، که جانباز شده، صورتش درب و داغونه...و فوق العاده وحشتناک شده...بعد زن دایی تا ایشون را می بینه، میره و صورتش را می بوسه...صورتی که بقیه نمی تونستند ببینید...
یادمه خاله بزرگوار گفت که زن دایی، نامحرم بوده که...
گفت زن دایی، طوری نیست جانبازه!!....با اسماعیلم فرقی نداره(لبخند)
یه تیپ کاملا مادربزرگ گونه...با موهائی که همیشه از وسط، فرق باز کرده بود و حنا گذاشته بود...اما این روسریش هیچ وقت، از سرش برداشته نشد...
اونقدر مهربون بود که صورتش با همون حالت لبخند، چروکیده شده بود...
در مراسم ختمش، همه از خوبی هاش می گفتند...یکی می گفت از نشانه های مومن اینه که مرگ راحتی داره...
دیگری می گفت اگه چهل مومن، بر خوبی کسی صحه بگذارند، چنین است و چنان...و بیا و ببین که چه جمعیتی در تشییعش شرکت داشتند...
و نکته جالب اینکه به جای دلداری دادن مردم به خانواده ش، اونها به مردم دلداری می دادند...و مرگ در نظرشون یه امر گریز ناپذیر بود..گریه می کردند اما باز می گفتند هر چی خواست خداست....همه ما می میریم...

داشتم فکر می کردم بعضی ها چه راحت زندگی می کنند..زندگی در نظر اونها یه فرصتیه برای بهتر شدن...چون وقتی پا به این عالم می گذاری، به طور پیش فرض، خوبی...
و باید برای بهتر شدن، تلاش کرد...
بلاتشبیه زن دایی، با همه ساده بودنش، هر آنچه در توانش بود برای اعتقادش، گذاشت وسط...
از همسرداری خوب گرفته تا مادر خوب بودن تا مومن بودن...تا همه چی...
هر کدوم از بچه هاش، عین خودش می مونند...با معرفت و با اخلاق...و در عین حال معتقد...
پولی نداشت اما خونه ش، خونه امید همه بود و درِش به روی همه باز...
با خودم گفتم زن دایی، خدیجه ای بود به نوبه خودش...

خدایا اگه می خوای به ما هم دارائی بدی، طوری بده که اسلام روی دارائی ما هم حساب کنه...



 عرض کنم که جواب مسابقه روز قبل:
"اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى.
اما حق شما بر من این است که
خیرخواه شما باشم،
و غنیمت شما را به نحو کامل به شما بپردازم،
و شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید،
و مؤدب به آداب نمایم تا بیاموزید.
و اما حقى که من بر شما دارم
وفا به بیعتى است که با من نموده اید،
و خیرخواهى نسبت به من در حضور و غیاب،
و اجابت دعوتم به وقتى که شما را بخوانم،
و اطاعت از من چون دستورى صادر کنم.


و برنده اون طبق قرعه کشی:
ارکیده


و اما سوال امروز:
"امام_علی سلام الله علیه و آله، در خطبه 50 نهج البلاغه (اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ...)، علت پیدایش فتنه را چه می داند و چرا مردم، گرفتار فتنه می شوند؟"

پی نوشت1:
برنده عزیز
لطفا برای دریافت جایزه خود، طبق اساس مسابقه پیام بگذارید

پی نوشت2:
شب