منظومه ای برای او که صاحب عصر است

می آید، می دانم می آید
با دامن دامن ستاره
صحرا صحرا شقایق
هزار هزار چشمه
اقیانوس اقیانوس گلاب
اشک جاری عاشقان ولایت
عاشقان علی و فاطمه و حسین تا مهدی.

می آید، می دانم می آید
با هزارها هزار سرو
به بلندی آنانی که به بهای عشق
برای اتصال به معبود
در طول تاریخ
ایستاده مردن را انتخاب کردند
ایستادند تا به حادثه نمیرند
ایستادند تا ریسمان عمرشان به تصادف بریده نشود
و انتخاب کردند شهادت را.

می آید، می دانم می آید
با خرمن خرمن شقایق
دسته دسته نرگس و مریم
گلدان گلدان سوسن
در جاده ای به عرض تاریخ
به طول حیات
بر فرشی از گل
در سایبانی از نخل
با دست هائی که ستارگان را در سفره های خالی فقیران می کارد.

می آید، می دانم می آید
زیر نم بارانی با بوی یاس سپید و سرخ
فرو چکیده از ابرهای عاطفه
در فصل روئیدن
یادآور یاس سپید محمدی
مادر همه عاطفه های داغدیده
زخم های پنهان مانده
می آید، با یاس سرخ احمدی
یادآور صورت های سیلی خورده
دل های شکسته
جوانان پشت خمیده.

می آید، می دانم می آید 
با نوازش ماهتاب و نسیم
آغوش گشوده بر بازماندگان یتیم
با ذوالجناح
پیشتاز اسب های بهشتی
با زخم های التیام یافته
گردن برافراشته
با کجاوه های نور
حاملان زینب و سکینه
بازمانده از شام با غرور

می آید، می دانم می آید
با خرمن خرمن گندم
و پشته پشته خوشه های باردار جو
یادآور مظلومیت عیان
در چهره عدالت مجسمی که نان جو می خورد
در چاه می گریست
انبان حمل می کرد
و پشت تا پشت قبیله ستم را
بر خاک می مالید
و بغض اندوه هزاران سال مظلومیت انسان را
در دو دهه بر خویش خرید
ریسمان کینه دشمن بر گردن نهاد
دست از شمشیر کشید...

می آید، می دانم می آید
با مشگ مشگ گلاب شیرین
و شط شط اشک جاری
یادآور همه تشنگانی که
در آرزوی کسب معرفت
با چشمی به سوی آب
لب های ترک خورده
شهادت را
بر حقارت و پستی
ترجیح دادند
و فریاد واعطشا را
در کران تا کران جبهه ای به وسعت مظلومیت
از زبان کودکان بر جای مانده
آنانی که ناظر بر ستم دریوزگان بودند
شنیدند
و تشنه جان دادن را
بر زبونی یک نگاه ملتمسانه بر دشمن
ترجیح دادند.

می آید، می دانم می آید 
تا نیل را بشکافد
و قوم عصیانگر بنی اسرائیل را
به جزای ظلم هزاران ساله
و جنایات دیر یاسین و شتیلا
و همه پشت های داغ شده
و همه ناخن های کشیده
برای همیشه
در نیل مدفون سازد.

می آید، می دانم می آید 
تا صرب را به جزای
شکم های دریده مادران باردار
سرهای بریده آونگ شده بر تیرک های شهرهای سارایوو و بیهاج
و تمام کوچه باغ های بوسنی
و چشم های از حلقه درآمده اسیران
از تجاوز گاوهای وحشی
بر آونگ عدالت
هزار بار اعدام کند.

می آید، می دانم می آید 
تا امامت پرشورترین نماز تاریخ
تاریخ حیات انسان را
در مقام ابراهیم بر عهده گیرد
و پر شکوه ترین نماز جمعه را
در بیت المقدس، مسجد الاقصی به پا دارد
و صف، صف صالحان
به او اقتدا کنند
نوح، ابراهیم، موسی و عیسی
با ندائی که ندای محمد است
و تکبیری که از مأذنه توحید است
با عالمی که پژواک صدای الله اکبر می لرزد
و آن را تکرار می کند.

می آید، می دانم می آید 
تا انبوه گندمزارها
همراه با نخل ها
عاطفه های پر بار شده
سروهای سبز پوشیده
زیتون های باردار
انارهای از عشق ترک خورده
نارنج های به گل نشسته
انجیرهای باران خورده
بادام زارهای شکوفه بسته
دیوارهای گِلین شبنم خورده
و کوه هائی با نرمش آبشار
وضو ساخته اند
در یک کلام
کُن و یکون
برای عظمت آفریدگار عشق
خداوند معرفت
بیداری
خداوند نور در نور
مشکات در شکوه
رمز و راز
دعا و نیایش
رکوع و سجود کنند.
از کوچکترین تا بزرگترین
از اتم تا کهکشان
در موجی از نور
با سجده ای که زمان نمی شناسد.
با جهانی که
در آرامش توحید
آرام است.
هم راه امام عصر
در عصری که
زمان نیز توحید را سجده می کند.
بر نماز عشق
نماز فصل از خویش
وصل به معبود
قامت بندند

می آید، می دانم می آید
تا عدالت به پا ایستد
و شجره طیبه
در زمین ریشه گیرد
و در سایبان آن
آرامش توحید
هر دلی را آرام بخشد.

می آید، می دانم می آید
یا مهدی ادرکنی



شاعر: جعفر علاقه مندان، تهران 1376


پی نوشت1:
این شعر را حدود سال 80 اینها بود که در روزنامه ای دیدم و حفظش کردم. متاسفانه فقط قطعه خود شعر را دارم و اینکه چه روزنامه ای بود و دقیقا چه تاریخی را به خاطر ندارم.
امیدوارم شما هم از خوندنش لذت ببرید


پی نوشت 2:
برام جالب بود که شماره این مطلب، 1400 است...