سلام علیکم و رحمه الله
احوال شما؟
ان شاء الله خوب و سلامت باشید
عیدتون مبارک
دُمبتون سه چارک(لبخند)
ما را نمی بینید خوش می گذره؟(لبخند)
عیدی هاتونو کجا گذاشتید؟ توی کدوم تشک و متکا جاسازی کردید؟ آدرس بدید لطفا(لبخند)
عارضم خدمت شما که اولا این هفته به نام امام رئوف، علی بن موسی الرضا سلام الله علیه و آله است...
در چند هفته اخیر متاسفانه نتونستم خدمت برسم و از این بابت صمیمانه عذرخواهی می کنم..
ان شاء الله که این طرح پر برکت را فراموش نکرده باشید...
عرض کنم که اخوی ما قبل از عید رفته یه چند تا مرغ و خروس و جوجه خریده و داستان ها داریم(لبخند)
اونهائی که مرغ و خروس داشته اند می دونند که خانوم مرغه وقتی تخم می کنه شروع می کنه به قد قد کردن بلند و همین امر باعث شده بود که چند نفری ترغیب شده بودند به دزدیدن مرغ و خروس! که جناب اخوی سر می رسه و اونها هم فرار می کنند...
از اون طرف، جناب خروس، دو روزی غیب شده بود که معلوم شد، یکی از همسایه ها، در منزلشون حبسش کرده بود (لبخند) اما خب خیلی بامزه هستند...
و همین امر موجب شده بود که در میهمانی ها، بحث، بحث مرغ و خروس بود و رونق تولید(لبخند)
حتی یه بنده خدائی گفت: "من چند ماه پیش جوجه خریدم و الان بزرگ شده اند و هر روز تخم مرغ بومی می خورم...تازه مهمتر اینکه همسایه ها هم رفته اند و مرغ و خروس خریده اند...در حالی که قبلش درصدد بودند سگ بخرند!!"
یکی دیگه گفت: "من تازه خونه م را ساخته بودم...طبقه پائین نیمه ساز بود..به پدر خانمم گفتم که دو تا جوجه برام بخر که این بچه ها سرگرم باشند...یه روز دیدم با 50 تا جوجه بومی اومد خونه...
خلاصه ما هر روز برای اینها ارزن می ریختیم و اینها هم مثل برق می خوردند...کاری هم به کارشون نداشتم....فقط اینکه بهشون آب و غذا بدم...
کم کم بزرگ و بزرگتر شدند تا اینکه کل طبقه پائین را گرفتند...تلفات هم خدا را شکر هیچی(لبخند)
13 تا خروس و بقیه مرغ...
کارم در اومده بود...هر جا می رفتم می سپردم که غذای مونده اگه دارند بذارند برای مرغهای من...
همسایه ها هم می دونستند.. برای همین هر شب دم خونه کلی پلاستیک غذا بود برای مرغها(لبخند)
اما مگه اینها سیر می شدند...دم تالارها هم دیگه خجالت می کشیدم برم...حالا اینها به کنار، تخم هم نمی کردند که بگم دلم خوش باشه لااقل...از طرفی طاقت هم نداشتم بکشمشون...
بعد یه روز می خواستم یه وسیله بنائی بردارم که طبقه پائین بود...تا رفتم دیدم یا خدااااا که چقدر تخم مرغ....هی برداشتم و قربون صدقه مرغ ها رفتم(لبخند)
اندازه یه فرغون، تخم مرغ بود...کلی از اونها را به همسایه ها دادم و کلی ش را عیدی دادم و باز تخم مرغ داشتیم(لبخند)
چند وقت بعد دیدم هر مرغی که می ره چند تا جوجه هم همراهشه(لبخند)
هیچی دیگه یه مرغداری تمام عیار راه انداخته بودم...
کاری هم به کارشون نداشتم فقط اینکه براشون آب و غذا بذارم...همین...
خلاصه هر کس میومد و می گفت آقا، مرغ می خوام، خروس می خوام، تخم مرغ می خوام، بهش می دادم...کلی از مرغ و خروس ها را اینطوری رد کردم رفت...با این حال روزی که می خواستم طبقه پائین را کامل کنم و مجبور شدم که کل مرغها را بفروشم، 70 تا بودند که بابت هر قطعه، 10 هزار تومن، نصیبم شد...(در دوران ارزونی)
الان چون دیگه جا ندارم، چهار تا بلدرچین، خریدم که هم بچه ها سرگرم میشن و هم تخمشون برای تغذیه بچه ها خوبه...تازه عیدی هم میدم(لبخند)"
پی نوشت 3:
اینم یه عیدی برای کسانی که مرتبا تقویم را نگاه می کنند(لبخند)
به امید موفقیت های روز افزون
پی نوشت 4:
نظرات باز است...
اگه دیر جواب میدم، ببخشید...هوا ابریه و اینترنت ضعیف...
لطفا همه نظرات دوستان را بخونید، ان شاء الله به راهکارهای خوب و عملی دست پیدا کنیم
با سلام و عرض احترام
اگر دوست دارین بازدیدکنندگان وبلاگتون به صورت کاملا رایگان و 100% واقعی افزایش پیدا کنن ، توصیه می کنم که اون رو در سایت دنیس ثبت کنید.
با ثبت آدرس وبلاگ در سایت دنیس ؛ علاوه بر افزایش تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ، می تونید درآمد حرفه ای و پایدار داشته باشین.
با تشکر https://dnis.ir/smart/dnis