سلام
اولین روز از آخرین ماه سالتون هم بخیر
حال و احوالتون چطوره؟
وقتی شعر های سهراب سپهری میخونم با خودم فکر میکنم ی کسی دقیقا مثل سهراب سپهری تو زندگیم کمه، من اینجوریم یا شما هم مثل من هستید؟؟؟
.
.
.
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
پ.ن: این اولین مطلب در قالب جدید، اگه بخوام به فال نیک بگیرم 😂 که میگیرم، بگید ببینم قالب چطوره؟؟
پ.ن: 161 ستاره روشن، کی خاموش بشه، وقتی سخت مشغول خونه تکونی هستم خدا میدونه 🤔😊