چند شب پیش دنبال یه وسیله ای بودم که در طی عملیات گشت! رفتم به سالهای دور...
چطوری؟
عرض می کنم...
لا به لای وسایل پنهان شده، یه سری وسایل مربوط به دوران بچگی هم بود...از جمله زمان دبستان..از پیک های نوروزی بگیر تا نامه نگاری های دوستانه...
از جملاتی مثل "اگر لبخند زدی بر خط زشتم....به قرآن مجید، تُن تُن نوشتم"(لبخند)
هی می خوندم و خاطرات رژه می رفتند...
عجب دست خطی هم داشتم!!! یادمه معلم گرامی، همیشه به مادرم می گفت: "حیف که درسش خوبه وگرنه جریمه ش می کردم که دوباره بنویسه"(لبخند)
و اون روزها فکر می کردم خیلی خوب می نویسم!!! اصلا میرعمادگونه!!!
الان که نگاه می کنی می بینی یا حضرت عباس!!
انگار دنبالم کرده بودند که انقدر تند تند نوشتم!!
و خب هر کی ندونه، خودم که می دونم چه شیطونی بودم(لبخند)
به مرور، اوضاع بهتر شده و در سالهای بعدش، از شتاب کار کم شده بود...تازه درصد میرعماد بودنش هم بالاتر رفته بود!!!
"ی" کشیده و "ن" کمانی خبر از پیشرفت کار میداد!! اما پیشرفتی که هنوز سرشار از شیطنت بود....
حالا با گذشت این سالها، هنوز شیطنت به قوت خودش باقیه و دست خط نگون بخت!! هر بار، فقط کمی رنگ عوض می کنه(لبخند)
یه عادتی هم که داشتم و دارم اینه که نقاشی بچه ها را نگه میدارم...اصلا یکی از تفریحاتی که بچه های فامیل و دوست و آشنا دارند اینه که یه برگه و مداد رنگی بهشون بدم و نقاشی کنند اون هم با اسم و تاریخ...
چون همیشه کلی برگه و چند بسته مداد رنگی دارم که مخصوص بچه هاست...
بعد اینها را در سالهای بعدش تحویل طرف میدم...
از جمله یه سری نقاشی که به صاحب اثر دادم اونم در حالی که الان پیکاسو شده..کلی خندید و کیف کرد...
پی نوشت: