اَالّهُمَّ تُّبْ عَلَی حَتّی لا اَعْصِیکَ وَ اَلْهِمْنی الْخَیرَ وَالْعَمَلَ بِهِ
خدایا توبه ای به من عطا کن که دیگر نافرمانیت را نکنم به دلم انداز کار نیک و عمل بدان را.(دعای ابوحمزه)
روزی که دیدمش ی دختر بچه هفت سال ناز و زیبایی بود. با دخترهای هم سن و سالش فرق داشت به خیلی از مسائل معتقد بود به سن تکلیف که رسید تمام روزهاش رو کامل گرفت و حجابش رو بیشتر از گذشته رعایت میکرد نماز هم که جای خود داره فکر کنم تا چند ماه پیش هیچ نماز قضای نداشته باشه، همیشه به ارتباطی که با خدا داشت غبطه میخوردم چون از ی سنی به بعد درگیر بیماری شد تا آخرین لحظات زندگی با بیماری سختی که داشت دست و پنجه نرم میکرد، همیشه سرشار از امید به زندگی و پر از آرزو بود یک بار ندیدم یا نشنیدم که بگه چرا من باید مریض باشم و از خدا شکایت کنه یا به تکالیف بندگی رو انجام نده، دو هفته پیش وقتی از خواب پاشدم خبر فوتش رو شنیدم با خودم گفتم درسته عمر کوتاهی داشتی ولی عمرت مفید بود از تمام لحظات عمرت استفاد کردی برای جلب رضایت خدا، دخترک قصه ما مرد عمل بود.
با همون سن کمش به ما آدم بزرگ ها درسی داد که تو هر شرایطی عبد خدا باشید.
.
.
.
روحت شاد