می گفت طرف حاکم بود و نشسته بود منتظر غذا...
خدمتکارش هم داشت سفره را آماده می کرد و یکی یکی مخلفات را می چید تو سفره که یهو وقتی می خواست غذا را بیاره، پاش گیر کرد به فرش و ظرف غذا هم از دستش افتاد و غذا ریخت زمین....ضمن اینکه یه بخشی از غذا هم ریخت روی پر لباس حاکم...
حاکم هم عصبانی شد و داد و بیداد که: "نگهبان...بدو بیا و این آدم بی عرضه را ببر و تنبیه کن..."
نگهبان تا اومد بیاد، خدمتکار بلند شد و بقیه غذائی که داخل ظرف مونده بود را هم سر حاکم خالی کرد!!
حاکم گفت: "چیکار می کنی فلان فلان شده؟!"
خدمتکار گفت: "قربان آخه دیدم اگه نگهبان بیاد و شما بهش بگید غذا را ریختم به لباس شما که چیزی پیدا نیست و اون پیش خودش میگه چه حاکم ظالمی! اینطوری خواستم حداقل ظواهر کار حفظ بشه"
حاکم خنده ش گرفت و گفت: "باشه تنبیه ت نمی کنم...ولی دفعه آخرت باشه"
حالا داستان ماست...
دیروز گفتم یادم باشه مطلب فردا را بنویسم اما امروز یادم رفت!!
جل الخالق...
عرض کنم که از اونجائی که سعی دارم خیلی کوتاه بنویسم!! اولا هفته جوان را به همه تبریک عرض می کنم و ثانیاً این گل را تقدیم می کنم به همه جوانان عزیز..
و ثالثا به قول جناب حافظ، عرض می شود که:
ای جوان عزیز!
"چو غنچه گر چه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش"