بنام خدا
وقتی میری عید دیدنی و دوتا رزمنده بر جسب اتفاق باهم میشینند کلی خاطرات جالب و گاها ناب گیرت میاد و به دلیل عید بودن بیشتر خنده دارهاش رو تعریف میکنند، میگفت:
رفته بودیم جبهه، داشتیم با یه مینیبوس میرفتیم سمت خط مقدم، همینطور که داشتیم میرفتیم دیدیم انگار جلومون عراقیها و انگار منتظر ما هستند، کمی سرعت رو کم کردیم
دو به شک بودیم که بریم جلوتر یا نه
فکر میکردیم نیروهای خودمون منتظر ایستادند، آخه نه شلیک میکردند و نه چیزی، توی همین گیر و دار بودیم که یه موتور آمد کنارمان و گفت کجا میرید؟ کربلا میرید؟
برگردید خط رو رد کردید (لبخند)
سریع مینیبوس رو سر و ته کردیم و تازه عراقیها شروع کردند ماشین رو زدن
خمپاره بود که میومد کنارهای ماشین زمین
همینطور تعریف میکرد از شاکارهاشون و میخندید، منم گفتم همین کارها رو کردید آمار شهدا رو اضافه کردید دیگه (لبخند)
.
پینوشت:
- از بزرگوارانی که در این وبلاگ طی یکسال گذشته زحمت کشیدند و مطلب منتشر کردند و حضور داشتند به زعم خودم تشکر و قدردانی میکنم، برای سال سوم این وبلاگ در لیست وبلاگهای برتر بیان اعلام شده و این به زحمت و حضور و تلاش شما عزیزان میسر شده است و کمترین سهم را خود بنده دارم چون کمتر بودم
- جذابیتی برای خود من وجود نداره از این که مجددا این وبلاگ جزو وبلاگهای برتر اعلام شده است.
- از این که شما به ما سرمیزنید، ما را میخوانید، همراهی میکنید و گاها بنده را تحمل میکنید هر چند که خیلی از بزرگواران کامنت یا اثری از خودشان نمیگذارند سپاسگذارم
- انتقاد، پیشنهاد، نقد و یا نظر ارزشمند شما را به جان میخریم، بر این باور هستم که آنهایی که کسی را دوست دارند و علاقهمند هستند انتقاد سازنده میکنند و به همین خاطر من خودم همیشه نقد کننده هستم. پس منتظریم
آقا مبارکا باشه :))