از سادات طباطبائیه...نسل اندر نسل اینطوری بوده و هستند...
و البته خانواده شهید...
تقریبا نصف روستایی که ایشون ساکن بودند را این خاندان تشکیل می داده...
روز اول مدرسه میشه...
مردم هنوز تو حال و هوای جنگ بودند...
اون موقع ها هم، مثل الان مادرها تا زنگ آخر، با بچه نمی موندند...اصلا باید خودت با چه سختی ای می رفتی و میومدی...
خلاصه بچه ها تو صبحگاه می ایستند...ناظم مدرسه میگه کی بلده شعر بخونه؟
میگه:"من من"
-آفرین...بیا عزیزم...شعرتو بخون!
میکروفون را میگیره دستش و می بره تا انتهای حلقش..
-کفتر کاکل به سر....
بچه ها: های های...
ناظم:😡
هیچی دیگه فرداش، مادرشو خواسته بودند که "هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک"(لبخند)
این قضیه، شده داستان این روزها...
از گوشه و کنار، بعضا حرف هائی می شنوی یا عملکردهائی می بینی که هضمش سخته...
ما ملت شهید داده و شهید پرور و حامی مظلومیم..
حالا این مظلوم در هر جای این کره خاکی که می خواد باشه...
اینکه برخی افراد، به هر دلیلی، که ان شاء الله از روی جهل باشه، این مهم را فراموش کرده اند را نباید به حساب همه ملت گذاشت...
ما هنوز هم "عاشق مبارزه با اسرائیلیم"
پی نوشت:
فردا نماز یکشنبه ماه ذی القعده، فراموش نشه
ما را هم دعا کنید لطفا