خواستم شعری بگویم از برای فاطمه
گریه های بچه هایش را دلم طاقت نداشت....
امروز شنبه، شهادت حضرت زهراست....
خودش شنبه ها می رفت زیارت شهدا و می فرمود می خوام هفته را با یاد شهدا شروع کنم....
حالا شنبه است و شروع فاطمیه....
السلام علیک یا فاطمه الزهرا و رحمه الله و برکاته...
ما هم می خواهیم عمر باقی مانده را با یاد تو شروع کنیم...لطفا دست ما را هم بگیر...
فرمودی اگر ذره ای محبت مرا در دل داشته باشی، فرزند منی...
پس ای مادرم....ما را دریاب....
ین قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان
پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان
خورشید من به جانب مغرب روان مشو
قدری دگر به خاطر این آسمان بمان
مهمان نُه بهار علی پا مکش ز باغ
نیلوفر امانتی ِ باغبان بمان
ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است
ای پرشکسته پر مکش از آشیان بمان
دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند
ای هم نشین این دل بی همزبان بمان
راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان
روی مرا اگر به زمین می زنی بزن
اما بیا بخاطر این کودکان بمان
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن و ماندن نمان بمان