جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
جلوی مغازه ی قصابی نشسته بود منتظر تا شاید دل مغازه دار، هر بار به رحم بیاد و غذای نون و آبداری نصیبش بشه...
خیلی متین و با وقار!!
طرف داشت درد دل می کرد که "یه همسایه داریم...وای وای وای وای...انقدر نامرتب و کثیفند که نگو...بچه هاشونو ببین...حتی طرف بلد نیست درست لباس بشوره...نگاه نگاه...همه لباس ها پر از لکه سیاهه...آدم شرمش میشه بگه با فلانی همسایه ام..."
فرد مورد خطاب رفت دم پنجره که ببینه سوژه چطوریه که یهو خندید و گفت: "اشکال از اونها نیست...پنجره خونه تون کثیفه!!"
۵ اسفند...."مهندسان راه نمی روند! راه می سازند"⛏
۱ شهریور..."پزشکان آمپول زن نیستند! آمپول بده هستند"💉💊
.
کلاس اوله...
به هر کدوم یه ضرب المثل میگن و ازشون می خوان که برای جمع مهمان های مدرسه، پانتومیم اجرا کنند...
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
***
خیلی بچه بودم که از طرف مدرسه یه اردو بردند کاخ چهلستون اصفهان...
یادمه که اون موقع ها چون بچه ها شیطنت می کردند همیشه باید تو صف می رفتیم...حتی موقع بازگشت از مدرسه(لبخند)
خلاصه وقتی به کاخ رسیدیم، از یه سمت شروع کردیم و حوض روبروی کاخ را دور زدیم و رفتیم اون طرف کاخ...