بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش ارومیه بودم،  بنا به وضعیتی که پیش اومد مجبور شدیم چند روز بیشتر بمونیم اونجا و خوب چون بالاجبار بود و تعطیلات، کار هم تعطیل شد. خیلی دوستان ارومیه لطف داشتند در این چند روزی که میهمان بودیم

ما موندیم و یه اتاق کوچیک (البته سوئیت) که تلویزیون اون هم کار نمیکرد، و هر روز عصرها دوستان به نوبت می آمدند و ما رو میبردند و شهر، جاذبه ها و جاهای دیدنی رو نشانمان می دادند

خاطره خوبی در ذهن ما از این شهر با مردم میهمان نوازش نقش بست، البته این سفر چون اذیت های ما بیشتر بود براشون تا خیرمان (البته اذیت های شخص خودم رو عرض میکنم) چون کار بسیار بود

بگذریم و به اصل داستان برسم

یک روز با جناب "ن" که رفتیم بیرون فرمودند که در اطراف ارومیه باغ های خوبی دارد رفتیم و بافت باغی آنجا را دیدیم (فکر نکنید رفتیم باغ ها، فقط بافت آنجا را دیدیم) اتفاقا راجع به مدافعان حرم صحبت شد، گروهی که چند سال پیش داعش اسیرکرده بودند برخی از آنها ساکن ارومیه بودند و گفتم اگر میشد و شرایط فراهم میشد به دیدن آنها میرفتیم ولی خوب نشد که بشود.

در همین صحبتها بودیم که این بزرگوار زد روی ترمز، دنده عقب گرفت، گفتم چیزی شد؟

گفت نه اینجا محل شهادت شهید کاظمی و یارانش هست، گفتم چه خوب، بریم ببینیم خیلی مایلم (توی دلم به دلیل این که حاج احمد رو خیلی دوست داشتم انگار قند آب کرده باشند)

رفتیم و توضحیاتی دادند درخصوص این اتفاق و ماجراهای اون روز و در محل اتفاق هم تابلو یادمان بزرگی نصب کرده بودند برای من که خیلی جالب بود

دیروز 19 دی ماه سالروز شهادت شهید حاج احمد کاظمی و یارانش بود (شهدای عرفه)

روح بزرگشان شاد.