از چهارشنبه ی گذشته که پست قرآنی رو گذاشتم،چشمم خورد به عدد نوشته هایی که توی فانوس جزیره منتشر کردم...
این هفته،شصت و نهمین پست منه...
خیلی دوست داشتم که این نوشتار رو تقدیم حضرت زینب کنم...
اما چیزی نداشتم که قابل تقدیم کردن به ایشون باشه...
جز روایت از صبری که در نگاه بانوی همسر شهید مدافع حرم بود...
حجاب بسیار نیکوی همسر شهید مالامیری توجهم رو جلب کرد و بعد روایت ایشون از همسرش...
میگفت گاهی انقدر خسته به خونه میرسید که وسط اتاق بی رمق دراز میکشید و به بچه ها میگفت که حالا که من نمیتونم دنبالتون کنم شما بیاین دور من بچرخین و بازی کنین...انقدر برای لذت بردن بچه ها اهمیت قائل بود...
میگفت بچه ها جمکران رو خیلی دوست داشتن،برای همه سوال بود که چطور بچه ها بین پارک و جمکران گاهی میمونن کدوم رو انتخاب کنند...
می گفت بشری خیلی به حفظ قرآن علاقه داشت،آقامهدی می اومد میگفت با هم توپ بازی کنیم...موقع توپ بازی میگفت یه آیه من میخونم یه آیه شما بخون...
این بازی رو بشری خیلی دوست داشت...
نکته جذاب مستند لبخند دائم و وقار دائم این بانوی همسر شهیده...
میگفت مشکل برای همه هست اختلاف نظر هست اختلاف سلیقه هست تفاوتهای فرهنگی هست...ولی ما هر موقع چیزی پیش می اومد میومدیم حرم...تو یه فضای معنوی انگار بهتر میشد مسائل رو حل کنیم رو بگذریم...
وقتی حرم میومدیم اول بچه ها رو میبردیم مهد حرم...که کلافه نشن از اعمال عبادی که حالا ممکنه گاهی طولانی بشه...
بانو میگفت یه روز اقامهدی اومدن خونه و گفتن که برای جبهه سوریه طلبه ای میخوان که ... باشه و... (چند مشخصه ذکر کردن،این قسمت رو خوب نشنیدم،ببخشید)
و ایشون هم انتخاب شدند بعد که این رو مطرح کردن من خیلی خوشحال شدم،گفتم چقدر خوب که بین اینهمه آدم شما انتخاب شدی برای جهاد و من انتخاب شدم برای صبر...
و بعد صحبت کردیم که شما اگر شهید شدی برای تربیت بچه ها چه کنیم،چطور رفتار کنیم و...
و بعد گفتم بذار من حالا که هستی گریه هام رو بکنم،که بعد شهید شدی دیگه گریه نکنم...
حدود دوساعتی من گریه میکردم اما بهشون گفتم اقا این اشک ها شما رو سست نکنه ها،من میخوام الان گریه کنم که دیگه آروم باشم..مقاوم باشم...
گفتن وقتی رفتن با شوخی گفتن که من زحمت تشییع جنازه به کسی نمیدم...
وقتی هم که خبر شهادتش رو آوردن اول زنگ زدم به مشاور که من همسر شهید شده،از این به بعد با بچه هام چطور رفتار کنم که اذیت نشن...
گفته بود فضای زندگیشون نذارید عوض بشه..ریتم رو حفظ کنید و گفت اگه خود شما مقاومت کنید هر کس دیگه ای هم بی تابی و جزع کنه میتونن مقاومت کنن...
*
بدون هیچ حرفی...
بخشی از مستند ملازمان حرم،شهید جاویدالاثرمحمد مهدی مالامیری
پیشنهاد میکنم حتما ببینید...درس صبر بود و ایمان...یه صبر بدون شکایت...یه صبر رضایتمندانه و عاقلانه و عاشقانه....