بسم الله الرحمن الرحیم

این روزا هرجا میری، به هر کسی زنگ میزنی، به هر کسی پیام میدی، هر وبلاگی میری، هر کانالی رو نگاه میکنی یا صفحات اینستا رو نگاه میکنی یا صحبت کربلا است یا یه جوری حرفش باز میشه یا عکسها ومطالب کربلا است همه فکر میکنن که حتما تو میری دیگه

اما تو دلت یه دلشوره ای هست که نکنه ارباب امضا نکنه حضورتو

و ...

اما امید بیشتر از این حرفاست

اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و شفاعت الحسین فی الاخره

آمین


ادامه سفرنامه اربعین 94

بماند که آدم احساس میکرد که نیروی انتظامی بیشتر به جای این که نظم ده باشه مانع بود برای زوار و ورودی شهر مهران متاسفانه به خاطر بد دهن بودن پلیس با این که خیلی با احترام با پلیس برخورد میکردیم درگیری پیش اومد و منتج به این شد که بنده رو بازداشت کردند(لبخند) و به کتک مفصل بهم زدند حتی وقتی که دستبند زده بودند به دست من و من هم عکس العملی نشون نمیدادم یکی از سربازها با لگد زد به شکم من (همون موقع یاد برخورد ابراهیم هادی با اسیری که گرفته بود افتادم وقتی یکی از بچه ها سیلی به اسیر زد) هیچی دیگه چند دقیقه ای بازداشت بودم و بعد ما رو آزاد کردند، وقتی سرهنگ مسئولشون اومد گفت حق با شماست ولی خوب میخواست نیروش رو هم ضایع نکنه و گفت آروم آزادت میکنم و بیا و برو

رفتیم داخل شهر و خروجی شهر به سمت مرز دیدم سردار مجرد(بازرسی ناجا) و جانشی اومدن بازدید، رفتم پیشش و برخورد بد مامورشون رو که چهره نیروی انتظامی رو داره تخریب میکنه گفتم و ازم فیلم گرفتن(لبخند) و حرکت کردیم و رفتیم سمت مرز

توی همون خروجی مامورین نیروی انتظامی میگفتن نرید که مرز بسته است و وقتی رسیدیم به مرز دیدیم نه تنها دروغ میگفتن حتی پاسپورت ها رو هم مهر نمیکنن

اما به همراهانم گفتم ما که هم پاسپورت داریم و هم ویزا بیاید بدیم مهر کنن یه وقت شر نشه و موقع ورود علاف نشیم

وقتی رفتیم اونطرف توی خاک عراق نزدیک نماز ظهر بود و نماز رو خوندیم و راه افتادیم به سمت ماشین های مسیر

سوار اتوبوسی شدیم (اتوبوس ها برای شهرداری بود) و ما رو رایگان برد تا کوت

ادامه دارد