چند باری قسمت شده منزل برادر شهید ابراهیم هادی حضور پیدا کنیم و از خاطرات شهید توسط همرزمانش استفاده کنیم که قصد دارم چند تا از خاطرات را که شنیدم رو با فواصل زمانی بیان کنم ... توی عروسی چند شب پیش وقت شد و مرقومه شده است ...

- همرزماش به شهید بزرگوار میگفتند داش ابرام چون روحیه لوتی گری داشت ..
- سیدکشفی میگفت : چند نفر بودیم و یه گروه برای خودمون تشکیل داده بودیم ، یه روز که دو سه ساعت وقت داشتیم قرار گذاشتیم بریم شهر و برای خودمون دستمال بخریم ، از منطقه جنگی خارج شدیم و رفتیم نفری یه دستمال یزدی قرمز خریدیم ، از این به بعد به ما میگفتن گروه دستمال قرمز ها ...
- میگفت (آقای کشفی) : اکثرا شلوار های آزاد میپوشید (کردی) و عادت نداشت سلاح دست بگیره ، اکثرا از عراقی ها غنیمت میگرفت و وقتی عملیات تموم میشد تحویل آماد میداد ...


- سردار الله کرم میگفت : یه بار که برای شناسایی بدون سلاح رفته بود برگشت (چون جزو نیروهای اطلاعات عملیات بود) دیدیم دست خالی رفته و یازده نفر رو هم اسیر کرده و سلاح یازده تاشون رو انداخته روی دوش و پشت سر این یازده نفر داره میاد (هیکل ورزیده ای داشت ، به خاطر ورزشهای کشتی و باستانی) ، وقتی رسید پشت خط یکی از بچه ها که به دلیل شهید شدن رفیق هاش عصبانی بود آمد جلو و سیلی محکمی زد به اسیر اولی تا کمی عصبانیتش آروم بشه ... یهو ابراهیم عصبانی شد و اسلحه ها رو از روی دوشش روزی زمین ریخت و اون نفر رو آورد جلوی اسیر و به اسیر گفت بزنش ، میگفت هم اسیرا تعجب کرده بودند و هم همه بچه ها از تعجب .. ابراهیم بهش گفت : اسیر دیگه اسیر ما است و نباید میزدیش ...

جوان مردی را ...
کاش شرمنده نشیم ...
===
دل نوشت : ما فکرمون کجاست و خوبا کجا !!!
شهید نوشت : یکی از شهدای کهف الشهدا شناسایی شد ... شهید مجید ابوطالبی ...
سیاست نوشت : خدا بخیر کنه با این صحبت جدید .. تک خوانی زنان ...