بسم الله الرحمن الرحیم

سال قبل ماشینی نداشتیم که بریم و همه چیز شاید ظرف یک هفته ده روز هماهنگ شد از ویزا گرفته با بقیه کارها

رسیدیم کرمانشاه، به یکی از رفقا که قبلا ایلام بود و الان توی کرمانشاه ساکن هست تماس گرفتم و گفتم ما داریم از شهرتون رد میشیم میریم برای کربلا، گفتم بهت یه زنگ بزنم چون یادت کرده بودم

گفت بیاید شب در خدمت باشیم کرمانشاه، گفتم نه اگه بشه شب ایلام یا مهران میخوابیم اگه جا فراهم بشه، گفت صبر کن الان بهت خبر میدم

هنوز چیزی از کرمانشاه رد نشده بودیم که تماس گرفت گفت آقای فلانی (از مسئولین شهر هم بودند) رو هماهنگ کردم میان اول شهر ایلام دنبالتون و میبرنتون خونشون، گفتم نه نمیخوام زحمت بشه اصلا و نمیریم ما

خود اون بزرگوار زنگ زد و گفتم که نه مزاحم نمیشیم منزل، با اصرار گفتند که نه شما میهمان هستید و زائر و ضمن این که یه واحد خالی داریم که میتونید راحت باشید شما

رفتیم و بنده خدا هم افتاده بود توی زحمت

صبح موقع خداحافظی پس از تشکر و اینها یکی از همراهان ما(عموحسن که ماجراهایی پیش اومد خاطراطی خلق کردند ایشون) آروم یه چیزی گذاشت کف دست این بنده خدا و من هم جا خورده بودم که نکنه بدون هماهنگی من پولی داده باشه به این بنده خدا یه وقت بهش بر بخوره

اون دوست ایلامی هم همین فکر رو کرده بود و اصرار که بابا نمیگیرم واین حرفا چیه و ...

بعد در گوشش گفت بابا شماره تلفن خودم هست دادم اگه اومدی تهران حتما به ما زنگ بزن (لبخند روی لبهای ما نقش بسته بود)

راه افتادیم و رفتیم سمت مرز

ادامه دارد

نوزده روز تا اربعین مانده است ... خداکند که در تهران نمانیم ...