وقتایی که سرم خیلی شلوغ باشه و مثلا قرار باشه تو چهار پنج ساعتی که تا قبل از زمان خواب خونه هستم،کارهامو انجام بدم،پیش میاد که نوشتن و گزارش کارها و یادآوری ها و محاسبات نفس که زمانش قبل از خوابه،توی تاریکی انجام بشه.

یعنی نوشتن رو شروع میکنم وسطش چراغ خاموش میشه

که حالا اگه توانش باشه میرم یه جایی که بشه چراغ روشن کرد و اگه خستگی زیاد باشه متن رو با نور گوشی تموم میکنم زودتر.

یه وقتایی وضع متفاوت میشه یه ذره.

این مدلی میشه که شما هم خیلی خسته ای،هم نور نداری،و هم حرفت خیلی مهمه و باید بنویسی.

اصولا این موقع ها بنده با چشم بسته می نویسم که چشمام هم ضعیف نشه.

اوائل اینطوری نویسی ها صبح پا میشدم می دیدم خطوط تو هم رفته یا فاصله ها خیلی زیاد شده و بسی می خندیدم.

اما الان دیگه قوه خیالم عادت کرده بنده خدا...یه شب نوشته بودم صبح اگه خط آخرش رو اون طوری نمیدیدم شاید واقعا یادم نمیومد اینو تو تاریکی نوشتم! 

الله اکبر! :)

دیشب هم داشتیم می نوشتیم به همین وضع.

یک هفته بود میخواستم بنویسم که خب هی نمیشد...

در کل این هفته که بالاخره تموم شد چنان سنگین بود و هی فوق برنامه بهش اضافه میشد که واقعا خستم کرد...

تازه فهمیدم عجب! برنامم تا این حد قابلیت کشسانی داره!

هی اضافه میکردی جا میشد...

فکر کنم یه دوره فشرده تربیتی بود از طرف خدا که یعنی توان تو به این قدر هم میرسه...

دستش درد نکنه:) شیر فهم شدم رسما:)

خلاصه

صبح دیدم از یه جایی خودکارم تموم شده:/

دیگه این یه مورد انصافا تیر نهایی بود که البته در پی سعی بر غر نزدن از این اتفاق و عبرت گرفتن،موجب تولد این مطلبم شد...
*
تفکر نوشت:

کم و زیاد داره زندگی،اما خب...

پیش میره...

وقتی پیش نمیره که اصل کاری،جوهره ی کاری نباشه...

اونوقت هر کاری هم بکنی،هر تلاشی هم بکنی،هر قدر ذهنت قوی باشه و توانت سر جاش باشه،عملت بی نتیجه است و سودی نداره....

جوهره ی خودکارهامون چیه؟؟؟

با چه درونی داریم حرکت می کنیم؟؟

با کدوم وجود داریم حرکت می کنیم و جلو میریم؟