فرض کنید هسته ی میوه ی سیب  با یک درخت پر بار سیب به گفتگو بنشینن

درخت به هسته بگه من با تمام بزرگی و عظمتم از دل تو بیرون آمدم...

هسته با تعجب بگه: از دل من؟!!!! من به این کوچکی!!!... چطور ممکنه آخه؟

درخت دوباره بگه: درسته که عمر من از عمر تو بیشتره اما یک قوه ای در درون تو نهفته هست که اگه اون قوه رو فعال کنی منِ درخت سیب با همه عظمتم و با همه شکوه و زیبایی ام میشم شرح وجودی تو...


هسته میگه: شرح وجودی من؟!!! یعنی چه؟

درخت میگه: یعنی همه ی من در درون تو نهفته هست... اگر تو خودت رو باز کنی... خودت رو شکوفا کنی... درختی چون من میشی...

هسته میگه: من هنوز نمیتونم درک کنم چطور از درون موجود کوچکی مثل من درخت بزرگی مثل تو بیرون میاد... و نمی تونم درک کنم تو به این عظمت در درون من وجود داری....


میتونید خودتون رو جای هسته بذارید؟... فرمولهای علمی و فیزیکی رو بریزید دور فعلا... هسته ای رو فرض کنید که وقتی این خبر رو میشنوه کوچکی خودش و بزرگی درخت در ذهنش میاد... دچار حیرت میشه...


این یک مثال بود.... 

نسبت ما انسان ها با کل نظام آفرینش مانند نسبت هسته ی سیب هست با درخت سیب...

............................................................


یعنی کل نظام آفرینش شرح وجودی ما هست... شرح یعنی چه؟

ما بسیار دیدیم که یک امام معصوم یک جمله فرمودن و علمای امت در طول تاریخ اون جمله ی چند کلمه ای رو در چندین کتاب شرح کردن... یعنی اصل جمله معصوم همش شش هفت کلمه بود... اما برای اینکه باطن اون جمله باز بشه چند صد صفحه و چه بسا هزاران صفحه نوشته شده تا اون جمله شرح بشه...

بعد شما یک جمله شش هفت کلمه ای رو میذارید یه طرف و ده ها جلد کتاب و سخنرانی رو میذارید یه طرف دیگه... میگید این کنب و سخنرانی ها همه شرح این یک کلمه هست...

حالا همین رو بیارید در انسان ...

یعنی خدا یک اشرف مخلوقاتی به نام انسان داره... بعد برای اینکه این انسان رو شرح بده و باز کنه، کل نظام لایتناهی آفرینش رو خلق میکنه...

برای همین مولا علی فرمودند: معرفت النفس انفع المعارف

و ملاصدرا همین رو باز و تشریح کردن و فرمودن: من عرف نفسه فقد عرف الاشیاء کلها " هرکسی نفسش رو بشناسد کل خلقت را خواهد شناخت"

برای همینه که میگیم کل نظام آفرینش تحت سیطره نفس ناطقه امام هست...

اگر امام توجه اش رو از هر خلقی (خواه کهکشانها باشن خواه انسانها باشن خواه دریاها و یا حیوانات باشن) برداره اون خلق در همون آن نابود میشه... برای همین امام رو با وصف قائم میشناسیم... یعنی کل خلقت قائم به امام هست...


خب این قدرت نفسانی فقط مختص امام نیست... البته که هیچ کس به درجه و مرتبطه امام در قائم بودن نمیرسه... اما به طفیل وجود امام و تحت ولایت امام و در مراتب پایین تر هر انسانی که طلبش رو داشته باشه میتونه به این قدرت نفسانی برسه...

تازه اینکه میگیم هیچ کس نمی تونه به درجه امام برسه به معنی بسته بودن این راه نیست... بلکه اونها که خبر از اول و آخر عالم دارن به عنوان خبر به ما فرمودن کسی پیدا نخواهد شد که مانند این چهارده نور مقدس به ولایت حق متعال برسه...

یعنی راه باز هست اما هیچ کس توان رفتن این راه رو نداره...


مثل این میمونه که صد نفر حرکت کردن به قله یک کوه برسن از اون صد نفر فقط یک نفر رسید... اون 99 نفر نمی تونن بگن راه بسته بود... یا ما رو راه ندادن... بلکه میگن ما بیش از این توان نداشتیم... هر کسی قویتر و ورزیده تر بود به قله نزدیکتر شد اما فقط یک نفر اوج ورزیدگی و قدرت بود و به اون نوک قله هم رسید...


در جنگ هشت ساله ی ما و در جنگهایی که امروز در منطقه هست ، خیلی از رزمنده ها بودن که همچین قدرت نفسانی ای داشتن... یعنی میتونستن با یک توجه نفسانی ، صدام رو بکشن... یا با یک توجه نفسانی کل لشکر عراق رو نابود کنن... اما هرگز دست به این کار نمی زدن... و خیلی گمنام و بسیجی وار در دل نیروهای حق مانند یک انسان معمولی میجنگیدن... چرا از قدرت خودشون استفاده نمی کردن؟ مگر نه اینکه در جهت اقتدار اسلام میتونستن استفاده کنن؟... چرا نکردن؟... اونها دنبال چی بود؟... اونها به چی رسیده بودن که با وجود داشتن قدرت نابودی کل لشکر عراق هیچ از قدرت ماورایی شون استفاده نمی کردن و مثل یک انسان معمولی با یک کلاشینکف در مقابل تانکها و موشکهای عراقی می ایستادن؟... اونها به چه نگاهی رسیده بودن؟... انسان رو چگونه شناخته بودن؟...


امام هادی که کل نظام آفرینش تحت سیطره نفس مبارکشون بود میبینید یک انسان خبیث به دستور خلیفه ملعون وقت ، شبانه وارد خانه اش میشه و با بی ادبی تمام امام رو کشان کشان به قصر خلیفه میبره و خلیفه بساط شراب نوشی برپا میکنه و در محضر امام شراب میخورن و با مستی حاصل از شراب امام رو به استهزا میگیرن و حتی به امام اصرار میکنن تو هم باید با ما شراب بخوری... وقتی امام امتناع فرمودن امام رو مجبور کردن ما در حال مستی هستیم حداقل باید برای ما شعری بخوانی...


ببینید امامی که نَفَس کشیدن اون ملعونها تحت سیطره نفس مبارکش بود هرگز از قدرتش استفاده نکرد... مثل یک انسان معمولی...

چرا؟....

بزرگواران هدف از خلقت ما چی بود؟...

غایت ما کجاست؟... چرا فکر نمی کنیم؟...

سرمایه عمرمون داره میره...

نفس ما چه حقیقتی هست؟... کسانی که میتونستن و میتونن با یک توجه لشکر جنایت کار داعش و امثالهم رو نابود کنن چرا اینکار رو نمی کنن؟... اونها دنبال چی هستن؟... خودشون و خداشون رو چگونه شناختن؟...

ما خودمون رو چگونه شناختیم؟... مبادا به یک بهشت دم دستی خودمون رو قانع کنیم... فرمودن بهشت به سلمان مشتاق تر هست تا سلمان به بهشت... سلمان بهشت میخواد چکار.... بهشت باید ناز سلمان رو بکشه تا سلمان برای تبرک بخشیدن به بهشت قدمی در بهشت بذاره... سلمان در نزد بهشت آفرین هست...

ما غایتمون رو کجا تعریف کردیم؟...

ابدیت رو چطور ادراک کردیم؟...

اونجایی که من و شما اگر عروج کنیم و به معراج بریم جبرئیل خدا هم به گرد پای ما نمیرسه... پرش میسوزه.... ما اهل کجا هستیم؟...

کی باید حقیقت خودمون رو بشناسیم؟...

تا کی دچار رخوت باشیم؟... تا کی به حداقلها قانع باشیم...

کسی که یک شمش طلا رو بده و در مقابلش یک آدامسی ، شکلاتی چیزی بگیره... وقتی یوم (روشنایی و نور) در نگاهش رخ بده دردی که از حسرت از دست دادن شمش میکشه از عذاب جهنم هم بدتره... آه از یوم الحسرت...


این یک درد دل بود... روی صحبتم بیشتر با نفس یاغی خودم بود...

شان شما اجل از این حرفهاست... 


کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی؟ ... 

ره ز که پرسی؟ ... 

چه کنی؟ ... 

چون باشی؟...