خیلی از حرف ها رو با شعر بهتر میشه گفت...


باخبر باش که هنگامه ی استقبال است
سیصدو سیزده آیینه و یک تمثال است

خسته ای گفت که زاریم ز ما در گذرید
هفت سر عائله داریم ز ما در گذرید

پای ازین جاده بدزید سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است

و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است

ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید

دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصه ی اسلام ابو سفیان است

محرمان بایدشان سیلی شاید خورده
و عمل قفل «اگر مرد بیاید» خورده

الغرض در همه ی قافله یک مرد نبود
یا اگر بود شایسته ی ناورد نبود

خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد

از خم محوترین کوچه پدیدار شدیم
و به خال لبت ای دوست گرفتار شدیم

و همو گفت چنین گفت  کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

ما یقین داریم آنسوی افق مردی  هست
مرد اگر هست بدانید که  ناوردی هست

ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم
ما نمک خورده ی اوییم بیا برگردیم

سفر دشت غریبیست نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبیست نفس تازه کنیم